عکس پاستا با سس گوجه تند
سَـــــلویٰ
۱۸۵
۳.۱k

پاستا با سس گوجه تند

۱۱ مرداد ۰۰
‍ داستانی که در زير نقل ميشود، مربوط به دانشجويان ايرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصيل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجي نيشابوری» براي نگارنده نقل کرد:

«ما هشت دانشجوی ايرانی بوديم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصيل مي‌کرديم. روزي رئيس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجويان خارجي بايد از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملي کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوريم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهميت ندارد. از برخي کشورها فقط يک دانشجو در اينجا تحصيل مي‌کند و همان يک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملي خود را خواهد خواند.

چاره‌اي نداشتيم. همۀ ايرانيها دور هم جمع شديم و گفتيم ما که سرود ملي نداريم، و اگر هم داريم، ما به‌ياد نداريم! پس چه بايد کرد؟ وقت هم نيست که از نيشابور و از پدرمان بپرسيم. به راستي عزا گرفته بوديم که مشکل را چگونه حل کنيم. يکي از دوستان گفت: اينها که فارسی نميدانند. چطور است شعر و آهنگي را سر هم بکنيم و بخوانيم و بگوئيم همين سرود ملی ما است. کسی نيست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.

اشعار مختلفي که از سعدی و حافظ می دانستيم، با هم تبادل کرديم. اما اين شعرها آهنگين نبود و نمی شد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من (دکتر گنجی) گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی فروش را همه بلديد؟. گفتند: آری. گفتم: هم آهنگين است، و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزي‌فروش که سرود نمي‌شود. گفتم: بچه‌ها گوش کنيد! و خودم با صدای بلند و خيلي جدي شروع به خواندن کردم: «عمو سبزي‌فروش . . . بله. سبزي کم‌فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ . . . بله.» فرياد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرين نموديم. بيشتر تکيۀ شعر روي کلمۀ «بله» بود که همه با صداي بم و زير مي‌خوانديم. همۀ شعر را نمي‌دانستيم. با توافق هم‌ديگر، «سرود ملي» به اين‌صورت تدوين شد:

عمو سبزی فروش! . . . بله.
سبزي کم‌فروش! . . . . بله.
سبزی خوب داری؟ . . بله.
خيلي خوب داری؟ . . . بله.
عمو سبزی فروش! . . . بله.
سيب کالک داری؟ . . . بله.
زال‌زالک داری؟ . . . . . بله.
سبزيت باريکه؟ . . . . . بله.
شبهات تاريکه؟ . . . . . بله.
عمو سبزی فروش! . . . بله.

اين را چند بار تمرين کرديم. روز رژه، با يونيفورم يک‌شکل و يک‌رنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزی فروش» خوانان رژه رفتيم. پشت سر ما دانشجويان ايرلندي در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هيجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوري که صداي «بله» در استاديوم طنين‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خير گذشت.»

فصلنامۀ «ره‌ آورد» شمارۀ 35، صفحۀ 286 – 287
...