سلام به همگی😍
و بالاخره در تاریخ ۹ مهر ۱۴۰۱ جاری شدممم😂💃
روز عقدی برادرشوهرم از سر صب همه در حال بدو بدو بودیم... همه چی قاطی شده بود. فکر کنم فقط هزار بار برای ارایشگاه و اتلیه به مادرشوهرم یاداوری کردم😂
خلاصه که ازمایش دادن و جوابشو گرفتن و خرید حلقه و سرویس و لباس و محضر و اتلیه و مراسم عقد و.... همش توی یه روز انجام شد😶💪🏻
اینم من بودم اون وسط🏃♀️🏃♀️🏃♀️🏃♀️🏃♀️🤦🏻♀️🏃♀️🏃♀️🏃♀️🏃♀️🏃♀️🏃♀️💃💃💃💃💃🏃♀️🏃♀️🏃♀️🏃♀️🏃♀️🛌😂😂😂
حالا این وسط اصرااااار دارم که الا و بلا نون پنیر و ماست و وسایلو من باید دیزاین کنم🤒 یکی نیست بگه دخترررررر خیلی وقت داری که اینهمه کار لیست میکنی واسه خودت؟😂
خلاصه که از خرید برگشتیم ناهار نخورده دویدیم رفتیم خونه دایی همسرجان ک وسایل عروسو درست کنیم... نتیجه ی نون پنیر به همین جذابی شد😍😍😍
خدا خانوم خدمتی رو خیر بده😉
یه مشابه همینم درست کرده بودم قبلا ولی به نظر خودم این خیلی خوشگل تر شد😍
خلاصه که ما ساعت ۶ و نیم وقت محضر داشتیم و من پنج و ربع تازه رسیدم خونه...
دیگه خودتون تصور کنین چطور توی یه ساعت دوش و اتو مو و میکاپ و لباس پوشیدن و جمع و جور کردن وسایل انجام شد😑😑😑 یعنی جوری استرس داشتم که خدا به داد کسی میرسید ک سمتم میومد🤣🤣🤣🤣
همه میگفتن دختر تو الان باید کنار عروس تو ارایشگاه بودیییی(وقت گرفته بودم اخه) ولی من هنوزم راضیم ازینکه تونستم کمک باشم و به سلیقه ی خودم وسایل عروسو درست کنم😍😊
بماند به یادگار💗💗💗
...