۱۵ دی امسال و تولدم یکی از عجیبترین روزای تولدم بود،عزیزام یعنی مادرم،شوهرم و دخترم همگی مریض بودن و من پر نگرانی برای مادری که از شدت سرفه صداش و درست از توی تلفن نمیشنیدم و کیلومترها دور از من بود و برای دختر تب دارم و شوهرم که بزور روی پاهاش می ایستاد،نمیدونم چه ویروسی بود و چطور یهو روی سر ما آوار شد.من حافظه خوبی توی بیاد سپردن ایام مهم دارم اما واقعا تولدم خاطرم نبود،وقتی ظهر پنجشنبه همسرم با حال بد بیرون رفت و گفت زود میاد و نیم ساعت بعد با کیک آماده ای که عکسش و میبینید و یه شمع که روش بود اومد واقعا جا خوردم و اشکم دراومد.تولدم و تو شرایط بد جسمی هم فراموش نکرد
کاغذی که دور کیک بود و گفت حرف دلشه نگه داشتم و همراه کیکی که خودم درست نکردم پست کردم که بمونه به یادگار از ۳۶ سالگی که با بیماری ۴ روزه شروع شد و با امتحانات ادامه پیدا کرد تا امروز،خیر و برکت پر باشه توی روزامون انشالله
دلاتون گرم به عشق باشه دوستان تو روزای سرد و آلوده زمستونی
...