با دستور عالیه
#عامره.صبوریاستکان چای را مقابلش چرخاند، رو به جمع کرد و گفت: خیلی باید شانس بیاورید که خدا شما را با یک آدمِ حسابی، هممسیر کند و نوک پیکان نگاهش را سمت من چرخاند و لبخند زد و حس کردم نگاهش از همیشه متفاوتتر بود و در عمق چشمانش قدردانی و عشقی بیاندازه موج میزد. کمی مکث کرد و ادامهداد: مثل من که خدا خیلی دوستم داشت...
همین یک جمله و اعتراف کافی بود تا احساس کنم لااقل یک بخش کوتاه از ماموریت جهانم را درست انجام دادهام و بعد از مدتها، نفسی عمیق بکشم.
حس خوبیست اینکه جایی قدر آدم دانسته شود و آدم حس کند توان و انرژیاش، به هر میزان، به چشم آمده و وظیفه تلقی نشده!
گاهی بعضی حرفها و رفتارها آدم را لبریز میکند. لبریز از اندوه یا لبریز از شوق و من آن لحظه از تمام احساسات خوب جهان لبریز بودم. انگار تمام عمر دویدهبودم و جنگیدهبودم و دوام آوردهبودم تا همین را بشنوم...
...