
دمپخت کارزونی
۳ روز پیش
دمپخت کازرونی باشه اونم با دمبه 😋😂 بدون ترشی بادمجون اصلا نمیشه👌🏻
دوستان این پست میدونم سادست هر کی دوست نداشت لایک نکنه🙏🏼🥰چون این غذا برام یادآور کلی خاطرس و از شهر مادریمه دوست دارم همیشه عکسش رو اینجا ثبت کنم تا با دیدنش چند لحظه به گذشتها برگردم، به خونه ی قدیمی و بزرگ و شلوغ مادرجونم که هر وقت از در وارد میشدیم بوی غذاهای خوشمزه مادرجون و آقاجون همه جا رو پر کرده بود ، بوی بهارنارنج حیاط آقاجون دیوونم میکرد🫠
شنیدن صدای مرغ و خروسا خیلی باحال بود🥹
گاهی میفتادیم دنبالشون که بفرستیمشون توی کُله
وقتی وارد کُله میشدیم میدیم که چقدر تخم گذاشتن😍
زمان از دستم میرفت، تا اینکه مادرجون تپلم صدام میزد محبوبه ننه بیو غذا بخور دور چیشت بگردوم🥺
غذا رو که میخوردیم میرفتیم یه گوشه حیاط با بچهای داییم بازی خاله بازی میکردیم و طرفای عصر که میشد همه خانواده مادریم میومدن خونه آقاجونم و تو حیاطی که زنداییم ها و مامانم اینا شسته بودن و جا انداخته بودن مینشستند و کلی گپ میزدن و ما هم یه گوشه اون زیر انداز و پتوی بزرگ که زیر پامون بود مینشستیم و گاهیم بخاطر آرامش زیادی که اونجا داشتم روی اون متکاهایی که برای زیر دست بزرگترا بود سرمو میذاشتم و خنکیش رو احساس میکردم و همین طور که ستاره ها رو تماشا میکردم خوابم میبرد . صبح که بیدار میشدم میدیدم که توی لحاف و دشک های گلی گلی و خنک مادرجونمم😍
دوستان این پست میدونم سادست هر کی دوست نداشت لایک نکنه🙏🏼🥰چون این غذا برام یادآور کلی خاطرس و از شهر مادریمه دوست دارم همیشه عکسش رو اینجا ثبت کنم تا با دیدنش چند لحظه به گذشتها برگردم، به خونه ی قدیمی و بزرگ و شلوغ مادرجونم که هر وقت از در وارد میشدیم بوی غذاهای خوشمزه مادرجون و آقاجون همه جا رو پر کرده بود ، بوی بهارنارنج حیاط آقاجون دیوونم میکرد🫠
شنیدن صدای مرغ و خروسا خیلی باحال بود🥹
گاهی میفتادیم دنبالشون که بفرستیمشون توی کُله
وقتی وارد کُله میشدیم میدیم که چقدر تخم گذاشتن😍
زمان از دستم میرفت، تا اینکه مادرجون تپلم صدام میزد محبوبه ننه بیو غذا بخور دور چیشت بگردوم🥺
غذا رو که میخوردیم میرفتیم یه گوشه حیاط با بچهای داییم بازی خاله بازی میکردیم و طرفای عصر که میشد همه خانواده مادریم میومدن خونه آقاجونم و تو حیاطی که زنداییم ها و مامانم اینا شسته بودن و جا انداخته بودن مینشستند و کلی گپ میزدن و ما هم یه گوشه اون زیر انداز و پتوی بزرگ که زیر پامون بود مینشستیم و گاهیم بخاطر آرامش زیادی که اونجا داشتم روی اون متکاهایی که برای زیر دست بزرگترا بود سرمو میذاشتم و خنکیش رو احساس میکردم و همین طور که ستاره ها رو تماشا میکردم خوابم میبرد . صبح که بیدار میشدم میدیدم که توی لحاف و دشک های گلی گلی و خنک مادرجونمم😍
...
طرز تهیه و دستور پخت های مرتبط

دمپختک ریحون

کانلونی سوخاری

آماچو نخود پیاز کرمونی

کتلت گوشت

اسلایس گردو
