
پاستا پستو
۲ هفته پیش
همیشه سعی میکنم داستان پست و بنویسم اما کپشن این پست خبری از داستان قدیمی داره داستانی دور شاید برای چند سال پیش....
سه سال پیش رو به رویش نشستم و گفتم باید برم
سرش را بالا نیاورد هنوز خجالت داشت زیر لبی گفت نمیشه تو نری بقیه برن
اینجا کار زیاده اگه تو بری دیگه کی میتونه پای سیستم بشینه و کارا رو بزنه
دلم هم به رفتن بود و هم به موندن
یک هفته دوری ازش دیوانه ام میکرد
این دیالوگ چند بار در روز های مختلف بین ما تکرار میشد
من دودل شده بودم به روز رفتن نزدیک میشدیم و من دلشوره در رگ هایم رفت و آمد داشت
اخر سر یک روز دوباره در تنهایی بحث رفتن من پیش آمد اینبار به چشم هایم نگاه کرد و گفت برو به خیال جمع هم برو خودم جات هستم وقتی کربلا رو ببینی انگار نصف دنیا رو دیدی حالت فرق میکنه با قبلت
من را به سفر فرستاد
بماند که شب قبل رفتن از دوری پیش رو تب و لرز داشتم و تا خود صبح هزیان میگفتم
بماند که دلم پیش او مانده بود که ارزوی رفتن داشت و نمیتوانست
بماند ...
من را راهی طریق کربلا کرد و خود در مشهد ماند
من در مسیر اربعین قدم میگذاشتم و او پا به پای من در مسیر جاماندگان
تمام مسیر در کنارم بود با من قدم بر میداشت و لحظه ای یادش از خاطرم نمیرفت
ظهر اربعین گوشه ای از بین الحرمین قسمت ما شد ایستادیم و زیارت اربعین خواندیم دیالوگش مدام در سرم مرور میشد که در بین الحرمین به یاد من باش
بعد از ان سفر سفر های دیگر هم رفتم در مابقی سال اما
نمیشود در بین الحرمین قدم بگذارم و با من همراه نشود
راست میگفت زمانی که از آن سفر برگشتم دیگر زینب سابق نبودم من نصف دنیا را دیده بودم و جور دیگر عاشق شده بودم
دلتنگی دل مرا فقط حرم و کربلا و عباس بن علی میتواند از بین ببرد
سه سال پیش رو به رویش نشستم و گفتم باید برم
سرش را بالا نیاورد هنوز خجالت داشت زیر لبی گفت نمیشه تو نری بقیه برن
اینجا کار زیاده اگه تو بری دیگه کی میتونه پای سیستم بشینه و کارا رو بزنه
دلم هم به رفتن بود و هم به موندن
یک هفته دوری ازش دیوانه ام میکرد
این دیالوگ چند بار در روز های مختلف بین ما تکرار میشد
من دودل شده بودم به روز رفتن نزدیک میشدیم و من دلشوره در رگ هایم رفت و آمد داشت
اخر سر یک روز دوباره در تنهایی بحث رفتن من پیش آمد اینبار به چشم هایم نگاه کرد و گفت برو به خیال جمع هم برو خودم جات هستم وقتی کربلا رو ببینی انگار نصف دنیا رو دیدی حالت فرق میکنه با قبلت
من را به سفر فرستاد
بماند که شب قبل رفتن از دوری پیش رو تب و لرز داشتم و تا خود صبح هزیان میگفتم
بماند که دلم پیش او مانده بود که ارزوی رفتن داشت و نمیتوانست
بماند ...
من را راهی طریق کربلا کرد و خود در مشهد ماند
من در مسیر اربعین قدم میگذاشتم و او پا به پای من در مسیر جاماندگان
تمام مسیر در کنارم بود با من قدم بر میداشت و لحظه ای یادش از خاطرم نمیرفت
ظهر اربعین گوشه ای از بین الحرمین قسمت ما شد ایستادیم و زیارت اربعین خواندیم دیالوگش مدام در سرم مرور میشد که در بین الحرمین به یاد من باش
بعد از ان سفر سفر های دیگر هم رفتم در مابقی سال اما
نمیشود در بین الحرمین قدم بگذارم و با من همراه نشود
راست میگفت زمانی که از آن سفر برگشتم دیگر زینب سابق نبودم من نصف دنیا را دیده بودم و جور دیگر عاشق شده بودم
دلتنگی دل مرا فقط حرم و کربلا و عباس بن علی میتواند از بین ببرد
...
طرز تهیه و دستور پخت های مرتبط

پیتا پیتزا

راتا مرغ و پسته

پاستا آلفردو

پای کرمدار زعفرانی

جامبوشلز سرد
