نزدیک عید پدر و مادرم مارا به کفش ملی میبردند ، خودشون از پشت ویترین انتخاب میکردندو به فروشنده میگفتند سایز پای مارو بیاورد ، واصلا نمیگفتند این کفش رو دوست دارید یا نه، فقط همیشه میگفتند این کفش ها مرگ ندارند،عاشق عید بودم بوی عید را دوست داشتم، بوی شیرینی ها بوی عود بوی سبزی پلو ماهی مادر و مادر بزرگام،وسفره ای که اولین روز عید پهن میشد و همه فامیل دور هم مینشستند ،چرا فکر نمیکردیم ان روزها تمام شوند
چرا انقدر خاطرمان جمع بود...
چرا مواظب لحظه ها نبودیم تا امروز مجبور نباشیم فقط چنگ بیندازیم به گذشته ها، ما در همین از دست دادن ها بزرگ شدیم ، پخته شدیم، مادر بزرگها و پدر بزرگها رفتند ومن بعد از گذشت این سالها میخواهم بنویسم فقط کفش ملی نیست که مرگ ندارد، عشق هم مرگ ندارد ، بعضی از خاطرات هم مرگ ندارد بعضی ادمها و بعضی...
#تخم-مرغ#هفت-سین#ایده#تزیین# عید#
...