اين شعر را
سرسری بخوان ،
ولی اگر شد دوبار بخوان !
پرسيد:
چطور مينويسی از كسی كه نيست؟
از كسی كه انگار هرگز نبود !
هيچكس نميداند
برای نوشتن بايد بهانه باشد !
مثلِ
مثلا غروب ماتم زده ی كسل كننده ی يك روزِ پُر از تنهايی . . .
يـا خاطرات خاک گرفته ی كسي ،
پشت ساليانی كه با درد گذشت . . .
يا عكس هاي
كسی كه ديگر كنارت نيست
كه انگار هرگز نبوده است . . .
هيچكس نمی داند
هچكس نميداند
آنكه رفت ،
غريبه نبود . . .
اين را تنها
آنهايي ميدانند
كه بی بهانه از او مينويسند . . . !
...