An evening two handed
#خوراکمرغ
بعضی ها
شبیه یک انجیر رسیده می مانند ...
که یکهو از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات ... اصلا خودت را میزنی به کوچه ی علی چپ ....
و از بودنشان لذت میبری ....
بعضی ها
شبیه عطر بهارنارنجی هستند
در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت ،
نفس میکشی ...
آنقدر عمیق ؛
که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت در ریه هایت ذخیره کنی ...
بعضی ها
شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند ...
که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت ؛
جانت را با جان و دل در هوایشان تازه میکنی ...
بعضی ها
آرامش مطلقند ؛
لبخندشان ...
تلالو برق چشمانشان ...
صدای آرامشان ...
اصلِ کار، تپش قلبشان ...
انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق میکند ...
و آنقدر عزیزند؛
این بعضی ها آن قدر بکرند؛
که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان ...
میترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت ...
بعضی ها
بودنشان ...
همین ساده بودنشان ...
همین نفس کشیدنشان ؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان ...
اصلا خدا جان !!
در خلقت بعضی ها ، سنگ تمام گذاشته ای ...
سایه شان کم نشود از روزگارمان ...
و من چقد دوست دارم اين بعضي ها را ...
...