یک عصرِ دل انگیز
در ایوانِ پر از گل و آب پاشی شده
روی صندلی های چوبیِ قدیمی
همراه با صدای قِژ قِژِشان و آواز قناری ها
تو با چایی در دست و
با آن لبخند جذابت خیره شده ای
به گلی که لا به لای موهای بافته ام جا خوش کرده …
چایم را بدون قند خوردم
بس که شیرین است لبخندت …
حرف هایت به دلم مینشینند
آرامش دارند
مثل نشستن دانه های برف بر دلِ زمین
همانقدر لطیف
همانقدر آرام …
...