#گلپونه_2سریع رفتم لیوانو پس دادم وبرگشتم خانمه گفت ممنون من برم .گفتم خونتون نزدیکه گفت همین مجتمع روبرویه است.گفتم باهاتون میام قبول کرد. تا دم آپارتمان باهاش رفتم .تعارف کرد برم تو گفتم نه ممنون یه لحظه چشمم داخل خونش افتاد تمیز ومرتب وباسلیقه به به همه چی عالی بود.
گفتم امیدوارم زود خوب بشین وخداحافظ.دو قدم برگشتم گفتم میشه شمارتونو بدین فردام احوالتونو بپرسم سریع شماره را دادمنم زدم تو موبایل.
تو کوچه یادم افتاد اسمشو نپرسیدم فرا چی بگم بگم سلام شماهمونید که قندتون افتاده بود یا نه بگم من اونم که برات آب قند آوردم.بیخیال حالا فردا یه چیزی میگم.
فرداش زنگ زدم وحال واحوال.اسمش گلپونه بود خوشم اومد ازش.از من بزرگتر بود .ولی باهم دوست شدیم راحت بودیم .بعد مدتی رفت وآمد وگفت وگو و...حسابی باهم یکدل شدیم.
یه روز نوشته هامو تو فضای مجازی خونده بود گفت روان مینویسی داستان بنویس.گفتم میخوای دستان تو را بنویسم گفت چرا که نه بنویس از اول اول بی کم وکاست.گفتم بگو تا بنویسم.گفت:
سال سی ودو به دنیا اومدم.البته یکسال شناسناممو دیر گرفتن واین همیشه مایه دلخوریم بودومیگفتم خواستین ببینین میمونم یا میمیرم بیخودی زحمت شناسنامه را نکشین مامان وآقامم دلخور میشدن ومیگفتن پدر بزرگت میخواست بگیره همش پشت گوش مینداخت.خلاصه من سر خشت بدنیا اومدم...
...