عکس مرغ مجلسی
fateme.bir
۲۷
۶۸۶

مرغ مجلسی

۱ بهمن ۹۷
#تلنگر_ناب
#خیانت
قسمت هفتم
🍃💌🍃💌🍃💌
پاسخ آقا به نامه همسرش

همیشه ی تنه به قاضی رفتن خیلی راحته خیلی وقته دلم می خواست باهات رو در رو حرف بزنم. با تویی که پای حرفش که میشد خودت رو خیلی فداکار و همسر دوست میدونستی ومن و یک مرد بی رحم کم توجه؟!!! در حالیکه من همون مرد همیشگی بودم! همون مردی که سالهای اول زندگیت بامن احساس خوشبختی میکردی! دنبال توجیه نمیگردم.برای مقصر وانمود کردن این واون هم شاید کمی دیر باشه! ولی حالا که لب به گلایه وا کردی و همینطوری پشت سرهم بریدی و دوختی و تن من و خانوادم کردی حیفم اومد دفاع نکنم. اره.!!من یک خاینم یک مرد عوضی!! ولی بی انصافیه که همه ی خوبیهامو فراموش کنی! بزار باهم به عقب برگردیم خیلی عقب تر..!!!!

درست به سیزده سال پیش که پسر اولمون به دنیا اومد وتو تمام دنیات شد مهر مادری..! هرشب خسته از تموم دنیا میومدم خونه تا مثل قبل با نگاه مهربونت نوازشم کنی و برام دلبری کنی ولی تو تا کنارم مینشستی میپرسیدی شام و بیارم؟؟؟ میگفتم حالا زوده تا تو یکم بیشتر کنارم بنشینی اما در عوض تو میرفتی وپسرتو در اغوش میکشیدی و خودتو مشغول اون میکردی! هر وقت هم که تورختخواب میومدم سروقتت با التماس میگفتی وای نمیشه فردا الان خیلی خسته ام.!! در حالیکه من بوی تنتم برام اکتفا میکرد.!
اوایل حاملگیت سر شکم دومت بود که یه روز تو همون زمونا یکی اومد شرکتمون واسه مصاحبه! با اینکه خیلی ساله گذشته همه چیزش خوب یادمه. چون اینقدر شیک و زیبا و وبه روز بود که نمیتونستم نگاش نکنم. با اینکه عین هرلحظه نگاهی که بهش مینداختم صدتافحش میدادم به خودم وبه چشمام که ای لعنت به تو رامین تو زن داری..ولی بخود خدا قسم محو زیبا ییش نبودم محو صحبتهاش شدم که میگفت دوتا بچه داره و با وجود اونها دنبال کار میگرده چون مطلقست..و من در تمام این مدت با حیرت از خودم میپرسیدم که چطور این زن باوجوددوتابچه اینقدر شکمش تخته؟! یا چرا اینقدر ناخنهاش قشنگه؟؟ مگه لباس بچه نمیشوره.؟ ناخنهاش تن بچشو زخم نمیکنه؟ پس چرا اینقدر خوشبوست؟کی وقت کرده موهاشو به این قشنگی ارایش کنه؟برای یک لحظه ازش متنفر شدم! گفتم ناهید من با هزار تا بدبختی ازصبح تا شب زحمت میکشه.خونه رو مثل دسته گل نگه میداره. نمیزاره اب تو دل بچم تکون بخوره و امثال این زن میان و با ترگل ورگل کردن خودشون عقل و هوش و از سر مردایی مثل من میبرن.! از لجم بهش گفتم شرایطتون رو نمیتونیم قبول کنیم وکاری هم به التماسش نداشتم.! ولی از یه طرف دیگه ازش خوشم اومد که خودشو با دوتا بچه فراموش نکرده و آنروز به خودم گفتم شاید من برات کم گذاشتم و باید بهت وقت بیشتری بدم تا به خودت برسی.
اره من خودمو مقصر میدونستم چون فکر میکردم سکوت تو نشونه ی رضایتته! شاید بهتر بود کمکت میکردم تا برای خودت هم وقت بگذاری.بخاطر همین وقتی برگشتم واست یه پیراهن خشگل خریدم و از لوازم ارایشی فروشی که اخرین خریدمون ازش،همون واسه خرید ازدواجمون بود واست کرم پودر و چندتا رژ لب ویه سری خرت وپرت دیگه که همشم برندهای معروف بود خریدم و به خانومه گفتم کادوش کن! خانوم فروشنده با لحن معنی داری ازم پرسید تولدشونه یا سالگرد ازدواجتون؟ گفتم هیچ کدومشون! برای تشکر از خوبیهاشه! واون یک دفعه با چشمانی پراز حسرت بهم زل زد وگفت خوش بحال همسرتون.!

چه مرد قدرشناسی دارن! و من خوشحال از تعریف اون خانوم با شوق وشعف راهی خونه شدم .کلیدم رو در اوردم ولی سریع پشیمون شدم.گفتم نه تمام قشنگیش به اینه که خود ناهید بیاد در و باز کنه غافلگیر شه چندبار زنگ زدم .اما کسی درو باز نکرد..!! مطمئن بودم تو این ساعت خونه ای.! چون زنی نبودی که در زمان برگشتنم جایی بری..!صدای گریه بچه میومد!!نگرانت شدم با هول و ولا گشتم دنبال کلیدم که یهو در وا کردی با موهای ژولیده وخیس و لباسی که یک طرفش بالا بود بخاطر شیر دادن به بچه! لبخند زدم..ولی توانگارهیچی رو ندیدی!نه گلهای توی دستمو نه بسته ی کادو پیچ شده رو! فقط با غر غر گفتی مگه تو کلید نداری؟ تازه داشتم میخوابوندمش ازصدای زنگت بیدارشد! ! و بی توجه به من رفتی واونو بغل گرفتی و خودتو با بی حالی و کلافگی انداختی رومبل! اولش حسابی خورد تو ذوقم ولی بعد دلم واست سوخت.میدونستم چقدر پسرمون بد قلق ولجباز بود و مدام بهت میچسبید.کادوها رو گذاشتم رومیز و بچه رو ازت گرفتم گفتم بدش من حسابی خستت کرد این بچه..بعد کنارت نشستم و گل واز رو میز برداشتم مقابلت گرفتم ..با تعجب پرسیدی این چیه؟ به چه مناسبت؟ با تمام وجودم بهت گفتم دوست داشتن مناسبت نمیخواد.خوشحال شدی! از نگاهت فهمیدم.خط نگاهت و دنبال کردم که گره خورد به بسته ی کادو پیچ شده ی روی میز.پرسیدی ایناهم برای منه؟؟ برق چشمهات نشون میداد که خیلی غافلگیرشدی

ادامه دارد🍃♥️🍃
💖🅾💖
...