# دوستان و سلامی بر آنها . اینم نهار مون یک خورش اصل ایران و معروف از طعمش نمی شه گذشت. داستان3 : تولد آقایمان بود و چند ساعت دیگر تا افطار باقی نمانده بود و آن هم وقت افطار میاید خونه خواهرانم هم یواشکی وارد خانه شده بودند و مواد شام را آورده بودند میز رو پر از فینگرفود کرده بودیم و هدیه ها هم آماده شده بودند . چراغ های خانه را خاموش کردیم و همان لحظه ام آقایمان از راه رسید. ترسیده بود و نمی توانست قدمی هم جلوتر بیاید. ما ها هم برای اینکه بیشتر نترسد مجبور شدیم سوپرایز را بگوییم و چراغ ها را روشن کنیم شب مهمان هامان مونده بود و خواهرزاده ام هم تا شب از فینگرفود ها دست بر نمی داشت البته فینگرفود ها هم اضافه بود خدا خیر کوچولو رو بده D-: #خورش#قورمه-سبزی#نهار#خوشمزه#عادل#پز