عکس کرم کارامل
رامتین
۵۳
۲.۳k

کرم کارامل

۸ دی ۹۸

برگشتم خونه ولی چیزی از دیدن شهاب نگفتم ،اصلا نگفتم امروز رفتم اونجا .دلم نمیخواست دوباره مادرم نگران بشه وارامشمون از بین بره.قشنگ معلوم بود شهاب بصورت سالم اون هیکل رو پیدا نکرده قطعا با قرص وآمپول و...بوده.من ورزشکار وقهرمان پرورش اندام دیده بودم
که خیلی رو فرم بودن ولی اینمدلی نبودن.
گاه گاهی خواهرم میومد خونمون همیشه کسل وخسته بود میگفت کارم زیاده و فشار کاریم بالاست مدام کشیکم،شیفتم واستراحت ندارم،تبدیل شده بود به یه شادی ،غمگین.
مادرم اینا گاهی میگفتن نکنه مشکلی داری با شهاب ولی انکار میکرد ومیگفت نه ماهنوز عاشق همیم.
یه چندوقتی گذشت خواهرم هر دوروز با مادرم تلفنی حرف میزد،یه روز مادرم گفت شادی امروز تماس نگرفته نگرانشم.هرچی تماس میگیرم با محل کارش اونام میگن بی خبرن.بالاخره زنگ زد به مادر شوهرش گفت منم بی اطلاعم،حتما رفتن سفر یکم خستگی پسرم رفع بشه،پسرم بیچاره شد تو زندگی مشترک یه روز زندگی مثل آدمیزاد نداشت ،نه غذایی نه تفریحی ،هیچی هیچی.مادرم ادامه نداد وقطع کرد.حوصله حرفای صدمن یه غاز مادرشوهره رو نداشت.
دل ما مثل سیر وسرکه میجوشید سابقه نداشت شادی به مادرم زنگ نزنه تحت هر شرایطی حتما تماس می گرفت.روز چهارم یکی تماس گرفت خودشو معرفی کرد و گفت از بیمارستانه وخودتونو برسونید،گویا مامورای انتظامی بودن.سریع حاضر شدیمو رفتیم شهر خواهرم اینا.سراسیمه رفتیم بیمارستان.تو راه دلمون هزار راه رفت گفتیم لابد تصادف کرده،نکنه تو خونه دچار مسمومیت با گاز شدن وخلاصه همه جور فکری کردیم.
رسیدیم ودیدیم خواهرمو بچه هاش زیر سرم هستن.رفتیم با مامور نیروی انتظامی حرف زدیم گفت که هنوز سر حال نیومدن که کامل ماجرا رو بگن.مادرم رفت بالای سرشون به قربون صدقه.بعدا که سرحال شدن جریانو شادی تعریف کرد که یه مدت اول کار بدنسازی شهاب همه چی خوب پیش میرفته .اخلاق وروحیش خوب بوده.ولی کم کم افراد مختلفی حالا یا دشمن بودن یا رفیقی که از دشمن بدتره میان به آفرین وماشالله گفتن وتشویق شهاب به اینکه بدنشو بیشتر رو فرم بیاره واول مکمل وپودرای تقریبا مجاز رو استفاده میکنه بعدم دیگه هورمون وبقیه چیزایی که ما نمیدونستیم چیه وتبدیلش کرد بعد از مدتی به یه موجود عجیب وغریب.بعدم که افتاد به رفیق بازی وگشت وگذار وخوشگذرونی.
این اواخرم که انگار چند باری روان گردان مصرف میکرد.
شادی میگفت مثلا یه بار از سرکار اومدم دیدم سه چهارتا بالشت گذاشته وسط هال وسوارشون شده و دستاشو باز کردهوبه چپ وراست تکون تکون میخورد ومیگفت من یه زنبورم وویز ویز میکرد.
#داستان_واقعی #رادیوجوان
شادی گفت اولش فکر کردم که داره با بچه هابازی میکنه بعد دیدم نه بچه ها رفتن تو اتاق وقایم شدن وگریه میکنن ومیگن چرابابا اینطوری میکنه.
به شهاب تذکر دادم گفتم دست بردار مصرف نکن براش تمام ضرراشو گفتم عواقبشو گفتم گفت نه تفریحی بود فقط یه بار بود.
ولی بازم ادامه داد .خیلی سعی کردم جلوشو بگیرم ولی نمیشد.این آخرا ازش میترسیدم،اگر ازش شاکی میشدم میزد میز وصندلیا رو میشکست وبچه ها میترسیدن.هربار میگفت دیگه آخرین باره وقول شرف میدم دیگه استفاده نکنم.
ولی بازم مصرف میکرد،میگفت نیروم زیاد میشه برا مسایل زناشوییم که خوبه.ولی توهماش داشت اذیت میکرد،یه بار نصفه شب بلند شد وگلومو گرفت وگفت این یارو کیه گوشه اتاق بلند شدم گفتم کی گفت اوناهاش صاف وایساده کنج اتاق ،ترس برم داشته بود نگاه کردم دیدم هیچ کس نیست گفتم بخدا کسی نیست که .گفت خر خودتی من میخوابم تو مرد میاری تو خونه،گفتم چی میگی.گفت خفه شو یکی ودوتام نیستن نگاه کن نگاه کن از لا در کمد چشم هرزه یکیشون معلومه ،نگاه کردم لا درکمد باز بود ،لبه آستین مانتوم بینش بود وباعث شده بود که خوب بسته نشده بود ودکمه نقره ای رو بازوی آستینم برق میزد،گفت نگاه کن چشمش مثل گربه برق میزنه ،بعد فریاد زد میکشمشون ویکهو ساعت کنار تخت رو برداشت وپرت کرد تو آیینه میز ارایشی وخرد شد گفت اونیکی مرتیکه از پشت آیینه زل زده به ما فکر کرده نمیبینمش.بچه ها از صدای خرد شدن ایینه ترسیده بودن واومدن پیشم ومثل جوجه میلرزیدن دلداریشون دادم گفتم چیزی نیست ایینه خودش گرم وسرد شد وشکست،آرام گفت پس ساعته چرا رو زمینه.مونده بودم از دروغ مسخرم ،توجیحی نداشتم گفتم درست میشه،شهاب رفته بود تو حمام وصداش نمیومد ،به بچه ها گفتم همه چی درست میشه،بابا این روزا یکم بدهی داره زود عصبی میشه.بچه ها رو به زحمت خوابوندم.اومدم تو اتاق شهاب خواب بود خواب خواب انگار اتفاقی نیوفتاده.
فرداشب صدام کرد پهن شده بود رو زمین وسط هال، گفت شادی ستاره هارو ببین نگاه کردم به سقف طبعا چیزی نبود فقط درخشش نور تو آویزای لوستر بود که بنظرش خیلی درخشان میومد.بعدم شروع کرد به قهقهه،وحشت برم داشت.
شب تا صبح نخوابیدم.ازش میترسیدم.از جون خودمو بچه ها میترسیدم اینکه خودشو زنبور تصور میکرد وآویزا لوستر رو ستاره یه وقت مارو گوسفند تصور میکرد وگوش تا گوش سرمونو میبرید.
صبح به یکی از همکارام زنگ زدم ازش راه وچاره خواستم داشتم می پرسیدم که چکار کنم باید شکایت کنم ،یکسره خودم برم کلانتری یا وکیل بگیرم،اونم یه راهنماییایی کرد ...
...