عکس ^_^پـیتزای قـارچ ومــرغ^_^
fatemeh goli
۶۹
۱.۱k

^_^پـیتزای قـارچ ومــرغ^_^

۶ فروردین ۹۹

#عشق_به_سبک_خدمتکار
#پارت33
رفتم توی کلبه کارای مربوطه رو کردم و رفتم به سمت عمارت سوگند خانم داشت صبحانه رو اماده میکرد و رفتم بهش کمک کنم
با سوگند خانم و. زهرا و بیتا میز رو چیدیم و 5تا برادر اومدن بعد سلام و احوال پرسی همه دور میز نشستیم و شروع کردیم به خوردن

شهرام-ناستیا دیشب خیلی خوشگل شده بودی

-ممنون

-دیشب با ماشین کامیار برگشتی؟

-بله
محراب -پس اون دوس دخترش چی شد

شهرام-نمیدونم


به بقیه صبحانشون ادامه دادن بعد سفررو با سوگند خانم و بیتا و زهرا جمع کردیم خواستیم بریم اتاق پسرا رو تمیز کنیم من رفتم اتاق شهرام
در زدم

- بفرمایین
رفتم داخل

-برای گرد گیری اتاق اومدم

-میدونم

بعدم لبخندی زدم و شروع کردم خودشم کمک میکردم


-ناستیا

-بله اقا شهرام

-میشه اقا و و شما رو کنار بزاری

-اما..

-اینجوری راحت ترم

-چشم
-بی بلا
بعد لبخندی زد و بقیه کارمو کردم و رفتم اتاق مهران رو هم تمیز کردم
رفتم داخل اشپزخونه و به سوگند خانم و بیتا و زهرا کمک کردم و میز رو چیدیم و نشستیم
موقع غذا خوردن نگاه سنگینی رو خودم حس میکردم که متوجه شدم شدم شهرام نگام میکنه غذا که تموم شد با بقیه میز رو جمع کردیم و رفتم تو کلبه استراحت کنم.
#عشق_به_سبک_خدمتکار
#پارت34

روی تختم دراز کشیدم و فکر میکردم...

کامیار واقعا دوسم داره؟
شهرام چرا اونجوری نگام میکرد؟
این6ماه کی میخواد تموم شه تازه امروز هنوز روز اوله!
یعنی من انقدر کامیار رو دوست دارم که دوریش برام سخته؟
همیجور که فکر میکردم خوابم برد


بیدار که شدم دیدم 1ساعته خوابم سریع خودمو جمع و جور کردم و سمت عمارت راه افتادم که با بیرون اومدن من از کلبه برابر شد با بیرون اومدن بیتا و زهرا با همدیگه رفتیم عمارت و وارد اشپزخونه شدیم و با هم حرف میزدیم و شام رو درست میکردیم
زهرا-من از شهرام خیلی خوشم میاد خیلی پسر خوبیه

بیتا-منم از مهران خوشم میاد

منم هیچی نگفتم و سوگند خانم لبخند میزد
زهرا-تو از کی خوشت میاد
-کی من؟
-معلومه تو ماکه گفتیم سوگند جونم مثل مادرشونه تو میمونی دیگه

-نمیدونم
-بگو دیگه
-خب کامیار
-اونکه دوست دختر داره

-چیکار میتونم کنم بعدم ما خدمتکاریم عاشق ماکه نمیشن
-هییییی واقعا
-واقعا
سوگند-چرا امیدتونو از دست میدین شاید اونام ازتون خوششون بیاد


بیتا-شتر در خواب بیند پنبه دانه
-حالا ولش کنین دخترا
-باشه

سه تامون پکر به کارامون ادامه دادیم

#عشق_به_سبک_خدمتکار
#پارت35

میز رو چیدیم
شهرام- بعد شام بریم بیرون؟
شایان-اره خوب میشه
مهران-موافقم
ماهان-عالیه
محراب-منکه میام
شهرام-شماچی دخترا
زهرا-منم موافقم
بیتا-منم
شهرام-ناستیاتو چی؟
-اوم منم میام
شهرام-خب عالیه بعد شام حاضر شید بریم

همه باشه گفتن و سریع شامو خوردن
ماهم خواستیم کمک کنیم که
سوگند-شما برین خودم میکنم
ماهم تشکر کردیم و رفتیم حاضر شدیم

من یه مانتو ابی کاربی با شال مشکی و شلوار مشکی پوشیدم ویکم ارایش کردم و رفتم عمارت

شهرام هم حاضر بود جلوی در عمارت واستاده بود
-سلام
-سلام ناستیا خیلی خوشگل شدی
-ممنون
-تو با ماشین من بیا
-چشم
بعد لبخندی زد و چیزی نگفت و منتظر شدیم بقیه بیان

بعد چند دقیقه بقیه هم به ما ملحق شدن
شایان-خب چجوری بریم
شهرام-منکه با ماشین خودم میام ناستیا هم با ماشین من میاد به بقیه کار ندارم
زهرا-اقا شهرام منم با شما بیام
شهرام با عصبانیت گفت- نه

زهرا هم پَکر شد-چشممم

دیگه بعد چند دقیقه داخل ماشین ها شدیم و حرکت کردیم.

رسیدیم به یه پارک که دورش پر از رستوران و کافه هلی باکلاس بود
همه پیاده شدیم و یکم گشتیم شهرامم کنار من بود.


#عشق_به_سبک_خدمتکار
#پارت36

شهرام-ناستیا با من بیا
-چشم

منو شهرام با هم رفتیم تا به یه کافه رسیدیم
شهرام-بیا تو
-اخه کسی اینجا نیست شاید بسته باشم
-نه اینجا رو اجاره کردم
-باشه

رفتیم داخل و خیلی جای قشنگی بود شهرام یه میز خوشگل چیده بود

شهرام-بشین ناستیا
-این جا؟
-ارع پس کجا
-اومم چشم

پشت میز نشستم
انواع دسر ها رنگ به رنگ روی میز چیده شده بود.

شهرام-بخور نایستیا
-چشم ممنون بقیه نمیان؟
-چرا میان اما دیر تر
-اها

برای خودم یک ذره دسر ریختم و با شهرام میخوردیم باز هم شهرام نگاه های سنگین میکرد

با شهرام حرف میزدیم و میخندیدیم تا بقیه هم اومدن
مهران- به به داداشم عجب جایی اماده کرده
شهرام- لطف داری داداشی

معلوم بود زهرا عصبانیه فک کنم از دست من عصبانیه ولش کن ناستیا امشب وقت غصه خوردن نیست.

بقیه دور میز نشستن شهرام کنار من بود زهرا کنار شهرام و بقیه هم دور تا دور میز نشستن


باهم حرف زدیم و خندیدیم شب خیلی خوبی بود.
دیگه میخواستیم برگردیم خونه به همون ترتیب رفت برگشتیم
ناستیا-ممنون اقا شه... شهرام خیلی شب خوبی بود خیلی وقت بود اینجوری بهم خوش نگذشته بود
شهرام-کاری نکردم عزیزم
بعد لبخند زد.
...