عکس رمضان اردیبهشتی مبارک
مریمانه
۱۰۷
۱k

رمضان اردیبهشتی مبارک

۵ اردیبهشت ۹۹
سلام و هزاران سلام شاد و قشنگ به تک تک شما عزیزان.
حالتون چطوره؟
سال نو و ماه نو به همه تون مبارک.
امیدوارم یک ماه پر از معنویت و نور و پاکی در انتظارتون باشه.

دوستهای عزیزم یه مدت نبودم چون حس و حالم مناسب این جا نبود. تا حس و حالم خوب و درست نباشه نمیتونم کاری رو درست انجام بدم. باورتون میشه چند روز پیش اومدم عکس بفرستم و باهاتون حرف بزنم اما دلم باهام راه نمیومد... انگار صدای پاپیونِ درونم بسته شده بود...
یه کم هم کپشن نوشتم اما دیدم نع فایده نداره...باید بذارم که خود پاپیون درونم بیاد و بنویسه و دلتنگی کنه...
دلم برای شما دوستهای خوبم و برای پاپیون درونم تنگ شده بود.😊😊😊
من رو ببخشید اگه کامنتی بی جواب موند یا نظری نذاشتم.
ماه رمضان عزیز هم از راه رسید و این عکس لوبیا پلوی عزیزمون هست که برای سحری پیشواز خوردیم😍
همگی مونم سحر بیدار بودیم و انگار که ساعت ۱۰ شبه. (قرنطینه شب و روزمون رو قاطی کرده😂) اصلا اون حس و حال ماه رمضانهای کودکی رو نداشت که باید بیدار میشدیم و با چشمهای بسته سحری میخوردیم😂😍 تازه تلویزیونم نیست که دعای سحر رو پخش کنه و هی بگه بینندگان عزیز تا هنگام اذان صبح به افق مشهد فلان دقیقه مونده ...😍😂
خلاصه ماه رمضون هم همون ماه رمضون های بچگی.نخسوزن اون ماه رمضونهایی که توی زمستون بود و مدرسه هم داشتیم. یادش بخیر راهنمایی که بودم خونمون توی یه محله ای بود که همسایه ها فوق العاده با همدیگه همدل و دوست بودند.
ماه رمضون اون سال ها عین یه تیکه بهشت بود.
یادمه هر شب یکی دو ساعت بعد از افطار میرفتیم خونه های همدیگه برای قرآن دوره. هر شب خونه ی یه همسایه. خانم ها جدا توی یه خونه آقایون خونه ی یه همسایه دیگه. من و دختر همسایه هامونم که دیگه عشق میکردیم از این که هر شب با همدیگه ایم.😃 مادرها توی هال مینشستن و ما هم با بچه ها میرفتیم توی اتاق و کلی حرف و بازی و سرگرمی داشتیم. گاهی وقت ها هم میرفتیم و کنار مادرها چند خطی قرآن میخوندیم و دوباره میرفتیم توی اتاق و از همه چی و همه جا حرف میزدیم. بعد هم پذیرایی با چای و زولبیا بامیه بود که اون هم عطر و مزه ش یه دنیای دیگه ای بود.😍
معمولا قرآن دوره ها دو سه ساعتی طول میکشید.یادمه یه شب موقع اومدن به جلسه هوا سرد بود و بوی برف می داد اما برفی نمیومد، ما هم طبق معمول تو اتاق بودیم و سرگرم حرف زدن درباره مدرسه و امتحانات...من و ریحانه و ملیحه اون شب تکلیف ناتمام و امتحان داشتیم اما توی اون جمع هم که نمیشد درس خوند و ته خوشی هامون یه نگرانی از تکالیف فردا موج می زد...
بعد از این که جلسه قرآن تموم شد تا در بیرون رو باز کردیم دیدیم کلی برف اومده...از ذوق و تعجب شوکه شده بودیم. آخه کی این همه برف رو زمین نشست؟😃😍 تمام کوچه و درخت ها زیر بارش برف ساکت و سفید شده بودند. زمستون های زیادی دیدم اما هیچ زمستونی و هیچ برفی به قشنگی اون شب نبود.
یادمه با ریحانه و ملیحه کلی توی برف ها شادی کردیم و خوشحال و آزاد از این که فردا مدرسه ها تعطیله برف ها رو میپاشیدیم توی هوا😍😍😍😍😍
خدایا چه روز و شبهای خوبی بود...
چقدر شادی ها از ته دل بود...
چقدر صدای قرآن خوندن مادرها شیرین بود...
چقدر شبهای احیا و قرآن به سرگرفتن هامون پاک و معصومانه بود...شبهای احیا یه جور دیگه ای بود. با شبهای دیگه فرق میکرد... همه بچه ها مینشستیم کنار مادرهامون که توی تاریکی اشک میریختن و خَلِّصنا من النّارِ یارب میگفتن... چقدر حس قشنگی داشت چقدر تکیه دادن به مادرها حس امنیت و آرامش داشت. دیدن صورتهاشون توی نور کم شمع و تکرار اون همه نام زیبا از خداوند یه حس و حال عجیبی داشت...
یه وقتایی تو همون حالت خوابمون میبرد و پای مامان میشد بالشت زیر سرمون. انگار توی بهشت خوابیدی و دور و برت فرشته ها دارن دعا و زمزمه میکنن.
خدایا؟ من بهشت رو توی همین دنیا دیدم بهشت همون شبهای عزیز بود.‌‌.. همون زمزمه های یارب یارب گفتن. همون اشک های یواشکی. همون خیال خوش و راحت که عطر و صدای مادرانه تویش پیچیده بود.
خدایا؟ چه نعمت ها که به من دادی و تشکری نکردم...
من رو ببخش که قدردان نبودم...
من رو ببخش که نگاهم به نعمتهات درست نبود
مدام از تو چیزی میخواستم و تا به خواسته هام میرسیدم یادم میرفت که تو اون ها رو به من دادی.
خدای خوبم ازت به خاطر تمام لحظات زندگیم و تمام چیزهایی که با مهربانی بهم بخشیدی ممنون و سپاسگزارم.
خدایا ازت ممنونم که یک بار دیگه دارم ماه رمضانت رو میبینم و لمس میکنم.
خدایا به خاطر نعمت بزرگ سلامتی ازت ممنونم که به من اجازه داده امسال هم بتونم روزه بگیرم و حالم خوش باشه.
خدایا؟ به خاطر این اردیبهشت زیبا که همیشه برام پر از زیبایی و طراوت بوده ممنونم. به خاطر صدای پرندگانی که صبح ها رو برامون آهنگین میکنند ازت سپاسگزارم.
خدایا؟ امسال اردیبهشت واقعی رو دارم حس میکنم و بی نهایت خوشحالم. 😍
خدای زیبای من ماه ها و فصل هایی که آفریدی
همه شون پر از زیبایی و برکتند و عطر و بوی هر کدومشون با اون یکی فرق داره...عطر تمام ماه ها و فصل هات رو دوست دارم...
اما یه سری ماه ها عجیب عطر و بوشون خاص و قشنگه.
امسال دو تا از زیباترین ماه هات رو در کنار هم داریم.رمضان و اردیبهشت.ماه مهمونی خدا توی طراوت اردیبهشت. به به از این ترکیب!
خدایا عاشق اردیبهشتی هستم که سحرهاش میتونم پنجره اتاق رو باز کنم و نسیم خنک و تازه ش رو وارد خونه م کنم...
عاشق ماه رمضانی ام که خوردنی های اردیبهشتی داره
عاشق تو هستم که مهمونیت و خودت و فصل ها و ماه هات اینقدر زیبا هستند.😍

خدایا به اندازه ی مهربونی و زیباییت که بی انتهاست
به اندازه ی طراوت و تازگی این روزها
به اندازه ی آرامش و مهربونی این ماه عزیز
دوستت دارم و ازت سپاسگزارم.
...
نظرات