عکس خالی خمس دسر گیلانی

خالی خمس دسر گیلانی

۳۱ خرداد ۹۹
خالی خمس
https://sarashpazpapion.com/recipe/7860f3d90175f20226424d49b9bfefc5
لینک دستور ازساهره
ممنون بابت دستورخوب شون
هم احساس قسمت _۸
چنتا از دوستای بابامو گفتیم بیان دورش باشن تا روحیه بدن بهش ، منو سیاوشم کنارش بودیم بابام به حالت نشسته بود که اول گوشیم زنگ خورد بعدش پرستار اومد و گفت اتفاقه پیش میاد شما قوی بودین ولی خانومتون قوی نبود یه صلوات بفرستین آقای کوهسار تسلیت میگم بهتون غم آخرتون باشه .
یعدفه بابام زد زیر گریه و داد و بی داد راه انداخت تو بیمارستان اما دوستاش سعی کردن آرومش کنن میگفتن مرد که گریه نمی کنه آروم باش خدا رحمتش کنه اما با اون حالش بد تر گریه میکرد . از گریه بابام دل همه مون ریش شد و با هاش گریه کردیم اونجا بود که بابام فهمید مادرم فوت شده مام دوباره لباس مشکی مون رو پوشیدیم .
یه دو ماهی بستری بود تو بیمارستان تا اینکه بهبودی کاملش رو به دست آورد تا اون موقعه که پلیس پیگیر پرونده ی مادرم بود ازش خواسته بودیم تا پدرم خوب نشده نیان واسه پرسیدن ماجرا اونام چون میدونستن تو شرایط خوبی نیست گفتن وقتی خوب شد میان واسه پرسو جو البته میدونستم که سیاوش شکایت کرده و بیشتر از من در جریانه ماجراست .
وقتی بابام از بیمارستان مرخص شد روز بعدش پلیس اومد تا پرونده ی قتل مادرم ر رو کامل کنه از منو سیاوشم خواست حضور داشته باشیم .یه چایی ریختم و واسه همه گذاشتم رو میز پلیس شروع کرد به پرسیدن از پدرم گفت آقای کوهسار اون روز تو خونتون چه اتفاقی افتاد؟ لطفا مو به موش رو برامون تعریف کنید و آیا کسیکه به شما سوی قصد داشته و خانومتون رو به قتل رسونده شناختی ازش داشتین یا خیر ؟ می شنوم
رو کرد به زیر دستشو گفت رحیمی هرچی آقا گفتن بنویس. اونم گفت چشم آقا .
پدرم گفت ؛ یه آشنا بود که چند سالی میشد برام کار میکرد دوماه پیش بود اومد مثل همیشه چنتا باغچه بود بیل زد و چنتا درخت هرس کرد موقعی که میرفت گفت آقای کوهسار بچها نیستن ؟ گفتم نه نیستن خارجن گفت آخی پس تنهایین؟ !!!!تورو خدا اگه یه وقت کاری چیزی داشتین به من بگین.
خوب منم فکرکردم دیدم پولی که به غریبه میدم رو بدم به این که وضعشم خوب نیست که گاهی هم میومد کارای برقی خونم رو انجام میداد یا کارای باغو ،باغچه رو میدادم بهش سالای قبل رابطم باهاش خیلی بیشتر بود طوریکه هر روز واسم کار میکرد اما یه دوسه سالی میشد خیلی کم میدیدمش البته دوسالم نبودم ایران وقتی اومدم یه چند باری خودم ازش خواستم بیاد برام کار کنه یه دوماهی بود ازش خبر نداشتم در اصل رابطمون مثل قبل نبود و هیچ کینه کدورتی هم نداشتیم .بچهام خیلی کم زنگ میزدن یه روز اتفاقی جلو در دیدمش ..........

ادامه دارد 🌼🌼🌼
...