عکس دلبرانه
رامتین
۱۵۲
۲.۷k

دلبرانه

۴ تیر ۹۹
برام این حرفا مهم نبود که میشه سه طلاقه را یکباره کرد یا سه بار طلاق داد ورجوع کرد.من فقط میخواستم بتول رو از سر خودم باز کنم وزودتر به عشق وحال برسم.گفتم من اصلا شیعه نیستم اصلا دین و مذهب ندارم .من این زن رو سه طلاقه کردم وتمام.یکی از بازاریا گفت پس یکباره بگو خدا رو هم قبول نداری،ادم اگر خدا ترس باشه اینطور عمل نمیکنه،همه دیدیم چطور حاج منصور ازخاک بلندت کرد،چطور دارو ندارشو دراختیارت گذاشت،الانم زنت انسانه،شریفه،پاکه، نجیبه ،خبط وخلافی هم نکرده که.تو داری ظلم میکنی،فقط خدایی که فراموشش کردی به فریادت برسه.کاش حاج منصور میدونست چه ماری تو آستینش پرورش داده،کاش میدونست چه بی چشم ورویی هستی،تا یادمونه باباتم مرد با ایمانی بود وحلال وحرام سرش میشد،نون حلال داده خوردی،چرا اینطوری شدی نمیدونم.بعد هرسه نفر معتمد بلند شدن ورفتن.
برگشتم تو اتاق زنم افتاد به پام وشروع کرد گریه وزاری والتماس که این چه کاری بود بزار بمونم بالا سر بچه هام اگر میخواستی یه زن دیگه بگیری به من میگفتی ،من همیشه رضایت وراحتی تو برام مهم بود ،قبول میکردم.
یه نگاه بهش کردم از دیشب چقدر لاغر وتکیده شده بود،دلم براش نسوخت .اصلا انگار نمیشناختمش مثل یه دیو شده بودم.
یه لحظه یه فکر شیطانی به سرم زد،گفتم ببین بتول حالا که راضی شدی من یه زن دیگه بگیرم یه راه داره،بتول اشکاشو پاک کرد وگفت هر راهی باشه قبول فقط بزار بالا سربچه هام باشم.گفتم منو تو الان بهم حرامیم،برا اینکه بتونم دوباره عقدت کنم باید یه محلل پیدا کنم تو عقدش بشی بعد طلاقت بده تا بتونم دوباره عقدت کنم وبه من حلال بشی.بیچاره بتول قبول کرد،گفت هر چی تو بگی.رفتم دم حجره یه شاگرد داشتم ،هیکل گنده ای داشت وآبله رو بود،ادم خوش نامی نبود چشمش دنبال زنا ودخترا مردم بود،هر شب سر از خونه های بدنام درمیورد،فقط نگهش داشته بودم چون قل چماق بود،خیلی زور داشت وبه راحتی میتونست دریه چشم بهم زدن بارا رو جابجا کنه ،سنگینترین بارا رو بقیه حمالا به زور میبردن این با یه دست بلند میکرد.در عین حال بی عقل بود هر چی بهش میگفتم بی چون وچرا قبول میکرد.
صداش کردم ،بهش گفتم ببین میخوام یه کاری بکنی .گفت امر بفرما گفتم ،من زنمو طلاق دادم،برا اینکه بی کسه تو بیا وعقدش کن.از تعجب چشماش گشاد شد،
گفت آقا چی داری میگی این آخر بی ناموسیه که مردی زنشو به یکی دیگه پیشنهاد بده،اون با تمام بی عقلی از منه بی ناموس عاقل تر بود...
گفتم ،همین که میگم .یه خونه کوچیک داشتم سر گذر که تاجرا شهرا دیگه که میومدن دراختیاشون میذاشتم،همه جور وسیله هم توش بود،گفتم بروید همونجا زندگی کنید،حقوقتم دو برابر میکنم.گفت اوستا حاتم بخشی میکنیا،اون خونه که ماله حاج منصور بود ،برا مهموناش گذاشته بود.گفتم تو رو من وایسی از نون خوردن میندازمت زود برو دیگه.
انقدر عجله داشتم که دودمان خودمو به باد بدم که نگو.میخواستم هر طور شده سریعتر بتولو بیرون کنم وزن جدیدو بیارم.ظهر شد رفتم دم خونه ودیدم عاقد وداماد منتظرن.
دعوتشون کردم تو،بتولو صدا زدمو به عاقد گفتم خطبه رو بخون.من رذل ترین موجودی شده بودم که وجود داشت،خوده خوده شیطان شده بودم.عاقد گفت کی طلاقش دادی،گفتم دیشب گفت صیغه جاری شده،گفتم نه،گفت برادر من هر کاری قاعده وقانون داره،اول باید صیغه طلاقو جاری کنم بعدش عده زنت بگذره بعد ،خطبه عقد بخونم هر دم بیل که نمیشه.گفتم پس زودتر،گفت خوب مهر زنتو دادی راضی شده،به بتول اشاره کردم که بگه اره،مستاصل نگاهم کرد وبعدگفت بله ،گفت بسیار خوب فردا بیایید دم منزل من تا صیغه رو جاری کنم.،تا فردا بازم فکراتو بکن ورفت.کلافه شده بودم ،عجله داشتم .بتول رفت تو اتاق رفتم پشت سرش گفتم چادرتو سرکن و بقچه تو جمع کن وبرو گفت کجا برم،گفتم خونه شوهرت،گفت خونم همینجاست .مگه نگفتی بعد از طلاق دوباره عقدم میکنی .گفتم هر چی گفتم باد هوا بود،تو الان در نظر من شوهر داری شوهرتم شعبونه الانم دم درمنتظرته ،کاری به اینکه عده بگذره وطلاق جاری بشه و...ندارم،برو فقط برو.گفت نکن تو رو خدا نکن،این بی آبرویی رو نکن.من نمیرم من آخه با اون غول بیابونی کجا برم.بزار همینجا بمونم اصلا طلاقم دادی من یه گوشه تو همین خونه مثله کلفتات زندگی میکنم بزار بالا سر بچه هام باشم منو از بچه هام دور نکن.
گفتم حرف مفت نزن اونا بچه های منن.التماس میکرد من نمیرم .زیر بغلشو گرفتم وکشون کشون بردمش تو ایوان.گفتم بیا برو خودت بری قشنگتره.
خیس عرق شده بود ومی لرزید ،دیگه حتی حرفم نمیتونست بزنه.
هولش دادم وسط حیاط.
عمه خانم گفت منه آتیش به جون گرفته هم چادر وبقچه لباساشو پرت کردم وسط حیاط ،این وسط منم همدستت بودم.
پدربزرگم ادامه داد ،اون بیچاره به زور برگشت وگفت باشه میرم فقط یه شرط دارم دختر کوچیکه رو بده ببرم اون هنوز شیر خواره ،مریض احواله بدونه من میمیره.گفتم باشه اون همینطوریشم مدام مریضه ومردنیه،اونو ببر ...
دوستان فردا ظهر دو قسمت پشت سرهم میزارم،امشب دیگه پارت نداریم،شب بخیر😘
#داستان_یگانه❤❤ #داستانهای_پندآموز
...
نظرات