عکس کیک شکلاتی
nazi_1237
۲۷
۴۸۸

کیک شکلاتی

۵ تیر ۹۹
پس از غیبتی نسبتا طولانی بااازگشتم😂
سلام ب همه شما عشقا😍
امیدوارم ک حال دلتون خوب باشه🥰
توضیح خاصی ندارم😅
منتظر لایکا و کامنتای قشنگتون هستم⁦☺️⁩😘💖
#اعدام_یا_انتقام
پارت 13 و 14 و 15
یادش به خیر، چقدر اوایل به من چپ چپ نگاه میکردی!
یادته؟
هر کار میکردم محلم نمیدادی!
- آره، یادش به خیر، چقدر خنگ بودم!
دستشو به دورم حلقه کردو گفت:
- دور از جونت جوجو!
- آخه همه بچه ها میگفتن تو با همه دخترها دوست بودی!
- منکر اینکه دو ست دختر دا شتم نمی شم، ولی اینم بگم که عقلم نمیر سید،
وقتی تورو دیدم، وقتی بهم کم محلی میکردی بیشتر میخواستمت!
وقتی غرورتو دیدم گفتم این همونیه که من میخوام!
وقتی بعد از دوستی مونم نمیذاشتی پامو فرا تر از حدم بذارم ...
نمیدونی چقدر روز به روز برام عزیز تر میشدی!
خیلی!
االنم که دیگه حسابی دلو دینمو بردی!
خنده ای کردمو بازو شو میشگون گرفتم
اونم خندیدو گفت:
- امشب هر کاری که کنی به ضرر خودت میشه، گفته باشم!
با ترس نگاهش کردم که خنده ی بلندی کردو گفت:
- چرا قیافه اتو شکل این گربه های ملوس میکنی!
- میدونی من میترسم اذیتم میکنی!
- من معذرت میخوام، خوب شد؟ با ناز نگاهمو ازش گرفتمو گفتم:
- نه!
خندید و گفت منم برم لباسمو عوض کنم، تو هم بیا که خیلی خوابم میاد!
- باشه!
وقتی به اتاقمون رفتم، سهیل روی تخت دراز کشیده بود، با دیدنم لبخندی زدو
به کنارش اشاره کرد
کنارش جای گرفتم و خودمو به نجوا های عاشقانه ی عشقم سپردم!
صبح که بیدار شدم، فصل جدیدی از زندگیم شروی شده بود!
من از کودکی بیرون اومده بودم
حاال من زنی بودم که باید برای خیلی چیزها آماده میشدم!
برای سختی های زندگی!
برای مقاومت در برابر سختی ها!
برای صبوری!
برای همسر بودن!
برای فدا کردن!
برای همه چیزی که مادران ما قبل تر از ما کرده اند!
و مهم تر از همه، برای مادر بودن!
برای خوب بودنو خوب تربیت کردن!
دوماهی از زندگیمون میگذره و در این مدت همش به مهمونی گذشته!
هر شب خونه ی یکی از اقوام مهمونبودیم! هنوز خیلی تو خونه ی خودمون شام و ناهار نخوردیم!
وقت هایی هم که مهمونی نیستیم خونه ی مامان بابای خودمونیم!
فعال که زندگی شادو خوبی داریم!
امیدوارم شادیمون ابدی باشه!
همه چیز خوب بود
زندگی شادو دوست داشتنی بود برامون، خیلی شاد! خیلی خوب!
تو خونه با سککهیل با هم مشکککلی نداشککتیم، فقط بع ککی وقت ها از دسککت
شی نت های سهیل عاصی میشدم!
از ب*غ*لم رد میشد یه مشتی چیزی میزد به بازوم، یا ممحکم میزد به کمرم!
موقع غذا خوردن یه تکه یخ بر میداشتو مینداخت تو یقه ی لباسم
یا یه دفعه ای آب لیوانشو میپاشید روم!
خیلی از دستش عصبانی میشدم، ولی وقتی میخندیدو میگفت:
- عاشق همین حرص خوردناتم!
دلم آروم میگرفت!
دوستش داشتم!
این چیزها هم که تو پسرها طبیعی بود
خودم دیده بودم بهادر چه شوخی خرکیایی با ریحانه میکنه!
فقط سرش جیغ و داد میکردم که کم کم به اسم جغجغه معروف شدم!
تا میومد تو خونه با صدای بلند میگفت:
- کجایی جغجغه؟
منم با خنده میرفتم جلوش!
#کیک_شکلاتی#naziii_1237
...
نظرات