هم احساس قسمت _۳۰
وقتی چشامو باز کردم تو بیمارستان بودم اولش نور زیادی چشامو زد احساس خوابو رویا بهم دست داد دوباره چشامو بستمو آروم باز کردم شنیدم یکی دوید سمت درو
_ آقای دکتر......
بعد صداشم گم شد یه نگاه به انتهای در انداختم که سیاوش با دکتر وارد شد
سیاوش __ خوبی خواهری؟ چی شدی ؟
چشاش قرمز بود معلوم بود گریه کرده بعدم سرشو به نشونه ی خدایا شکر بالا گرفت و به دکتر __ آقای دکتر چی شده ؟حالش بده ؟
دکتر __ نه حالش خوبه تازه به هوش اومده هر کسی جای ایشون بود مرده بود تا حالا .
خدا رو شکر بخیر گذشت خطر از بیخ گوشش گذشته بعدم بابام وارد شد
__ خوبی دخترم چشامو به نشونه ی خوبم بستم با صدایی ضعیف که از ته چاه دراومده گفتم فقط بدنم درد میکنه سرمم سنگینه دکتر گفت طبیعیه سرت بخاطر بخیها سنگینه و بدنتم زخمیه تا چند روز دیگه خوب خوب میشی نگران نباش .
بعدم زیاد دورو برشو شلوغ نکنید بزارید استراحت کنه.
از پشت پنجره یکی زد به شیشه و بعد خاله هام همه اومدن تو اتاق بعداز پرسیدن حالم از سیاوش و بابام اومدن دورو برم دکتر رفت؛ که خونواده ی دایی ایناهم رسیدن اتاق حسابی شلوغ شد.
سیاوش وقتی دید دایی اینا اومدن محلشون نذاشت تعجب کردم چند دیقه بعدم پیمان سرا سیمه وارد شد همینکه چند قدم اومد داخل سیاوش پاشد سریع رفت سمتش یقه ی لباسشو گرفتو کوبیدش به دیوار
__چی کار کردی مرتیکه فک کردی حالو گیر آوردی؟!! بعدم با مشت زد تو دهنش که چشامو بستم .!!!دستام حس نداشت خواستم بگم ولش کن اون کاری نکرده اما چونم بدجوری درد میکرد.!
دایی و بابا رفتن جداشون کردن .
این بین پیمان سرشو انداخت پایین و خون دهنشو با پشت آستین پاک کرد یه نگاه به من کردو چیزی نگفت.
سیاوش __به احترام نونو نمکی که خوردیم بهت چیزی نمیگم وگرنه هرکی جای تو بود الان کشته بودمش ! گم شو از جلو چشام ؛ !!
بابام دخالت کرد __ سیاوش رفتارت درست نیست .
پرستار همون موقع با جدیت وارد شد
__لطفا همه بیرون به جز یه نفر!!
اینجا مگه میدون جنگه؟ بفرمایید !!!مریض حالش خوب نیست سکوتم رعایت کنید !!!.
با چشای اشکی زل زدم به پیمان که سیاوش بیرونش کرد .
سیاوش __هری !!
بابام رو به من __ پونه پیشت میمونه ما همه میریم اگه چیزی خواستی به پونه بگو فقط با چشام گفتم باشه .
با اینکه سیاوش مخالف بود و از تو چهرش میشد فهمید دلش نمیخواد پونه هم بمونه رفت .
منو پونه تنها شدیم چشامو بستم اشکم از گوشه ی چشمم ریخت پایین زل زدم به سقف اتاق دلم میخواست پاشم برم دنبالش.
از پونه خواستم گوشیمو بیاره و شماره ی پیمانو بگیره با اینکه گوشیم صفش شکسته بود اما قابل استفاده بود هنوز غیراز صداش هیچی حالمو خوب نمیکرد تشنه بودم اونم تشنه ی صداش . شماره رو با گوشیم گرفت و گوشیو آورد جلو تا صحبت کنم
هنوز بوق کامل نخورد که تماس برقرار شد .......... سکوت
لب زدم آهستهو خش دارو با بغض متاسفم
صدای نفساش شنیده میشد بازم سکوت ............
دیگه نتونستم چیزی بگم چند دیقه تماس بر قرار بود همینکه جوابمو داد انگار دنیارو بهم دادن برام همینم کافی بود ، آخرش پونه وقتی دید هیچ کدوممون حرفی نمیزنیم یه سر تکون دادو گوشیو گرفت قط کرد .گفت سیاوش چرا این طوری کرد ؟
اونم با دادشم ؟ اصلا ازش توقع نداشتم.!!
بریده بریده ؛ گفتم نمیدونم .
ساعت ملاقات سیاوش اومدو کمی میوه و کمپوت گرفته بود گذاشت تو یخچالو بعد به پونه گفت میخوام با سحر تنها باشم پونه رفت بیرون سیاوش اومد جای پونه نشست گفت میدونم وقت مناسبی واسه جواب سوال نیست اما حق بده بهم پیمان با هات کاری کرده ؟؟
گفتم نه
__چرا با مهدی نیومدی خونه ؟
اون موقع شب اونم تنها با ماشین پیمان از کجا میومدی ؟؟
دوباره دعوا کردین ؟؟
جوابشو ندادم
__ اگه از چیزی ناراحتی به خودم بگو .
__نگفتی ماشین پیمان دست تو چیکار میکرد ؟چرا داد ماشینو دست تو؟ خودش باهات نیومد ؟!!!؟
واسه اینکه پی حرفو نگیره و دعوایی را نیوفته گفتم من ازش خواستم بیادمرکز دنبالم!!
اومد کسی بهش زنگ زد و خودش مجبور شد با آژانس برگرده ؛ ماشینشم داد به من همین .
تو چشام نگاه کرد ولی قانع نشد دیگه چیزی نپرسید ،
چشامو بستمو خودمو به خواب زدم وقتی بیدار شدم که سیاوش نبود وپونه کنار تخت خوابش برده بود
__قسمت_ ۳۱ هم احساس
دوباره چشامو بستم که احساس کردم یه چیزی خورد به بینیمو نوک بینیم میخاره دست بردم سمت بینیم که بوی گلو احساس کردم بعدم چشای خندون پیمانو دیدم از خوشحالی ذوق کردم
_ وایی پیمان تویی کی اومدی ؟؟
سه تا گل رز قرمز دادبه دستم بعدم خم شدو دستمو گرفت نوک انگشتامو بوسید
پیمان _ خوبی عزیزم؟؟ وای وقتی شنیدم تصادف کردی خدا میدونه چه حالی بودم همش خودمو مقصر میدونستم اگه تنهایی ولت نکرده بودم شاید الان اینحا نبودی .!! خوبی عزیزم ؟
آهسته گفتم خوبم ممنون بابت گلا.
پیمان _
خداروشکر که خوبی زندگیم .
رفت سمت یخچالو بعد بازش کرد .یه کمپوت سیب برداشت ریخت تو ظرفو آورد .
پونه بیدارشد با دیدن پیمان خندید
پونه _ کی اومدی ؟؟ نمیگی سیاوش یه موقع بیاد شر میشه برو تا نیومده !!! خمیازه کشید
پونه __ نفهمیدم روح یا سنگ پا!!! تو هیچ جوره از رو نمیری ؟؟؟!!
خداییی خودمونیماااا خوب حالتو گرفتا بعدم زد زیر خنده .
پیمان ظرفو گذاشت کنار دستمو روبه پونه گفت من نفهمیدم تو طرف منی یا سیاوش؟؟ محبتتم منو کشته !!!
خندم گرفت از حرفای این خواهر برادر بلند خندیدم
پیمان _ کجاش خنده داشت آخه خوشگلم ؟!!
پونه بلند شد گفت میرم دستو صورتمو بشورم منم به رفتنش چشم دوختم .
پیمان قاشقو پر کرد گرفت جلوم گفت بخور جون بگیری رنگت مثل گچ سفیده.
به دستش نگاه کردمو خجالت کشیدم قاشقو گذاشتو تختو بالا داد بعدم ظرفو گذاشت جلوم __ پیمان بخور دیگه وگرنه مجبور میشم به زور دهنت بذارم .
کمی از کمپوتو خوردم پیمان خیلی نزدیک ایستاده بود دوباره خم شد جای سیرمو دست کشید پیمان الهی بمیرم خیلی اذیت شدی ؟؟
آهسته گفتم _ نه !!
فاصلش خیلی نزدیک بود دست بردم جای لبش که زخمی شده بودو نوازش کردم دست گذاشت رو دستم و آروم فاصله گرفت .
پیمان _ یه مدت میخوام برم یه جای دور اومدم خدا فظ ظ_ یی ... دیگه چشاش نمیخندید ناراحتم نبود جدی و پر غرور
_الان که مطمئن شدم خوبی با خیال راحت میرم تو هم خوب شو .
_ بهتره تا سیاوش نیومده برم مواظب خو،،،ددتت بااااش بدون اینکه نگام کنه سریع رفت انگار نیومده بود چقدزود گذشت با اومدن پیمان دلم نمیخواست ثانیها حرکت کنه اما خیلی زود گذشت غم دور تا دور دلمو احاطه کرد تمام خاطرات گذشته اومد جلو چشام روز اولی که دیده بودمش ، سفر شمالو مهمونی خونشونو و ....همه مثل فیلم از نظرم گذشت .گوشیمو روشن کردمو آهنگی پلی کردم هندزوری پونه کنار تخت بود زدم تو گوشمو آروم با بغض زمزمه کردم .
این لحظه های آخرو بخند
بعدشم چشماتو آروم ببند
نذار که اشکامو ببینه اون چشایی که یه روزی عاشقش شدم
امروز این دیدار آخره ثانیها داره زود میگذره
موج قلبی که روی ساحل کشیدی تیکه تیکه داره میبره
عشق یعنی خاطرات قبل رفتنت
عشق یعنی عطر مونده روی پیرهنت
بعد تو تمومه خندهام پر از غمه
یه زخمه که همیشه روی قلبمه
با چتر بسته زیر این هوای بارونی
اشک روی گونمو نمیدونی
بهت علاقه داره هنوز
بازم میگی میری نمی مونی
یوسف زمانی ؛ آهنگ دیدار آخره
به خودی خود پیمان رفت منم به هواش چشام بارونی شد .
...