
ماست خونگی _ ایده از محبوبه خدمتی
۳۱ تیر ۹۹
داستان خدیجه _ قسمت _ ۲
از مواد فروشی گرفته تا دله دزدی و جیب بری . هیچ کدوم از همسایه ها مون روی خوش نشونمون نمیدادن ، پدرم سابقه اش بسیار خراب بود به محض اینکه کوچکترین حادثه ی دزدی در کوچه های اطراف خونمون اتفاق می افتاد ، پلیس شتابان به سراغ پدرم می اومد .
هر کدوم از زن های محلمون که بچه هاشون معتاد شده بود به محض دیدن همه مون مخصوصا پدرم رو ترش کرده و با بغض می گفتن ؛ خدا باعث و بانی و بدبخت شدن جوونامونو رو لعنت کنه ، خدا به زمین گرمش بزنه که چنین بلایی سر بچها مون میاره ، خلاصه هیچ کس از دوست و آشنا و فامیل گرفته تا درو همسایه دل خوشی از پدرم نداشتن .
در داغونو زنگ زده ی حیاطو باز کردم و داخل شدم مادرم نبود مثل همیشه ننه سکینه خواب بود و چادر گلدارشو روش انداخته بود ، لباسامو عوض کردم اومدم کنار ننه سکینه هی این پا اون پا کردم دلم از گشنگی طاقت نیاورد صداش زدم ؛ ننه سکینه منو زهرا اومدیم گشنه مونه سه بار صداش زدم باعصبانیت چادرشو کنارزد ، چته بچه خو ؟؟مگه نمیبینی کپه ی مرگمو گذاشتم ؟ برو یه چیزی بردار بخور به خواهرتم بده!! مگه من نوکر تو و مادرتم براش بچه ترو خشک کنم؟!! کبری اون بیرون واسه خودش خوشه من حمال بچهاش منم دیگه بیدار نکنی ذلیل مرده !!!
دوباره چادرشو کشید روشو خوابید ، همیشه همین طوری بوده بداخلاقو بد دهن ، زهرا یه گوشه کز کرده بود رفتم چند تکه نون خشک با یه تیکه پنیر که از صبح مونده بود رو آوردم با زهرا خوردیم ، بعضی روزاهم گشنه روز مونو شب میکردیم .دریغ از یه غذای درستو حسابی .
چند روز بود حموم نرفته بودم، بدنم خارش گرفته بود و موهامم بهم گره خورده بود ، گاز پیک نیک گوشه ی خونه رو بردم تو حیاط یه کتری آب گذاشتم روش تا جوش بیاد ، زهرا رو صدا کردم بعدش با یه سطل بزرگ و به وسیله ی کاسه و با همون یه کتری آب هردومون رفتیم حموم و خودمونو شستیم ، حموم امروزمون شاهانه بود ، قبلا با آب یخ حموم میکردیم یا میزاشتیم تو آفتاب کمی گرم شه بعد آبو استفاده می کردیم .
هوله رو دور موهام پیچیدم و با زهرا تو آفتاب نشستیم . مثل قبل شروع کردم به شونه زدن موهاش.
موهای بلندی داشت تا کمرش میرسید ، بخاطر بلندیش همش گره گره میخورد، با هرشونه که دردش میومد دستشو میزاشت رو موهاش .
ما ، در یه خونه ی کوچیک کلنگی دربو داغون که ارث رسیده بود از پدر بزرگ زندگی میکردیم .خونه ی فکستنی که نه حمام داشت نه آشپزخونه، خونه ای که پاتوق رفیق های ناباب پدرم بود . بابام شب تا صبح رفیقا شو خونه میاورد و همگی دور منقل می نشستند و دودو دمشون به راه بود .
ادامه دارد .
🌼🌼🌼
از مواد فروشی گرفته تا دله دزدی و جیب بری . هیچ کدوم از همسایه ها مون روی خوش نشونمون نمیدادن ، پدرم سابقه اش بسیار خراب بود به محض اینکه کوچکترین حادثه ی دزدی در کوچه های اطراف خونمون اتفاق می افتاد ، پلیس شتابان به سراغ پدرم می اومد .
هر کدوم از زن های محلمون که بچه هاشون معتاد شده بود به محض دیدن همه مون مخصوصا پدرم رو ترش کرده و با بغض می گفتن ؛ خدا باعث و بانی و بدبخت شدن جوونامونو رو لعنت کنه ، خدا به زمین گرمش بزنه که چنین بلایی سر بچها مون میاره ، خلاصه هیچ کس از دوست و آشنا و فامیل گرفته تا درو همسایه دل خوشی از پدرم نداشتن .
در داغونو زنگ زده ی حیاطو باز کردم و داخل شدم مادرم نبود مثل همیشه ننه سکینه خواب بود و چادر گلدارشو روش انداخته بود ، لباسامو عوض کردم اومدم کنار ننه سکینه هی این پا اون پا کردم دلم از گشنگی طاقت نیاورد صداش زدم ؛ ننه سکینه منو زهرا اومدیم گشنه مونه سه بار صداش زدم باعصبانیت چادرشو کنارزد ، چته بچه خو ؟؟مگه نمیبینی کپه ی مرگمو گذاشتم ؟ برو یه چیزی بردار بخور به خواهرتم بده!! مگه من نوکر تو و مادرتم براش بچه ترو خشک کنم؟!! کبری اون بیرون واسه خودش خوشه من حمال بچهاش منم دیگه بیدار نکنی ذلیل مرده !!!
دوباره چادرشو کشید روشو خوابید ، همیشه همین طوری بوده بداخلاقو بد دهن ، زهرا یه گوشه کز کرده بود رفتم چند تکه نون خشک با یه تیکه پنیر که از صبح مونده بود رو آوردم با زهرا خوردیم ، بعضی روزاهم گشنه روز مونو شب میکردیم .دریغ از یه غذای درستو حسابی .
چند روز بود حموم نرفته بودم، بدنم خارش گرفته بود و موهامم بهم گره خورده بود ، گاز پیک نیک گوشه ی خونه رو بردم تو حیاط یه کتری آب گذاشتم روش تا جوش بیاد ، زهرا رو صدا کردم بعدش با یه سطل بزرگ و به وسیله ی کاسه و با همون یه کتری آب هردومون رفتیم حموم و خودمونو شستیم ، حموم امروزمون شاهانه بود ، قبلا با آب یخ حموم میکردیم یا میزاشتیم تو آفتاب کمی گرم شه بعد آبو استفاده می کردیم .
هوله رو دور موهام پیچیدم و با زهرا تو آفتاب نشستیم . مثل قبل شروع کردم به شونه زدن موهاش.
موهای بلندی داشت تا کمرش میرسید ، بخاطر بلندیش همش گره گره میخورد، با هرشونه که دردش میومد دستشو میزاشت رو موهاش .
ما ، در یه خونه ی کوچیک کلنگی دربو داغون که ارث رسیده بود از پدر بزرگ زندگی میکردیم .خونه ی فکستنی که نه حمام داشت نه آشپزخونه، خونه ای که پاتوق رفیق های ناباب پدرم بود . بابام شب تا صبح رفیقا شو خونه میاورد و همگی دور منقل می نشستند و دودو دمشون به راه بود .
ادامه دارد .
🌼🌼🌼
...
طرز تهیه و دستور پخت های مرتبط

خورش ماست (اصفهان)

نان خانگی با ماست

بامیه خانگی

شیر چای

حلوا زعفرانی

کیک هویج و گردو کافی شاپی
عکس های مرتبط