عکس بورک قارچ وگوشت
fatemeh goli
۴۱۴
۱.۷k

بورک قارچ وگوشت

۲۳ مرداد ۹۹

#عشق_مجازی📵
#پارت85

اما ترجیح دادم غرورمونگهدارم
وخودموانقدرکوچیک نکنم


******

نفس

چشمامو بازکردم
باصحنه ای که دیدم کپ کردم
صورت آراد تومیلی متریه صورتم بود
نفسای منظمش توموهام فرودمیومد
دستش دورکمرم ویکی ازپاهاش رومچ پام بود
چقدرمظلوم خوابیده بود مثل بچهای کوچولو
موهاش ریخته بود توصورتش
آروم دستشو گرفتم تاازکمرم بازش کنم
اما اون دستشو صفتتر کردوخودشوبیشتربهم چسبوند
قلبم به تپشای محکم و مقدر افتاده بود
آب دهنمو فرودادم ودوباره سعی کردم بلندبشم که نزاشت
صدای خوابالوش بلندشد
_کجامیخوای بری؟
+پاشوخودتوجمع کن ازرو من

چشماشوبازکردوچندبارپلک زد
_اگه جمع نکنم چی میشه؟
باحرص گفتم+پاشوآراد هرچی من دوست ندارم بهم نزدیک بشی توبدترمیکنی
+براچی دوست نداری؟
_آرادمنو توبه هیجایی نمیرسیم ازدواج ما یک اشتباه خیلی بزرگ بود

دستاشو بازکردوروتخت نشست
دستشو توموهاش کشیدکه بازفرم گرفت

#عشق_مجازی📵
#پارت86

اخماشوکشیدتوهم وگفت_میرم همون کنارستاره تاانقدر تیکه کلام بهم نندازی

یه حس حسودی که تو کل وجودم گرفت خودمو لعنت کردم واسه حرفی که زدم نزدیک دراتاق بودکه گفتم
+آراد

ایستادوبرگشت طرفم وبااخمش گفت
_بله؟

رفتم کنارش وایستادم
+کجامیری؟
_گفتم که پیش ستاره
+خب...خب...ستاره که الان میادصبحانه بخوره

حالت شیطونی گفت_قبل صبحانه میچسبه

آتشفشان درونم شعله ور شد دراتاقو بازکردم
+بفرما برو بچسبون آقای کیانی

دست به سینه ایستادیکی ازابروهاشوبالاداد _اوخی حسودیت شدخانوم
+نخیرم توچی داری که حسودیم بشه
_هرچیزی که تو عاشقش باشی
+یعنی چی؟!؟!
_هیچ من رفتم

دوییدم جلوش
+میریم پذیرایی
_نخیرمن میخوام برم کنار ستاره

کم کم جوش آوردم
+اه هرغلطی میخوای بکن اصلاخدافظ

راهمو کج کردم سمت اتاق مانی و واردشدم
توبغل نسترن خانوم داشت میخوابید

******
آراد

میدونستم داره حسودی میکنه ولی من دلم میخواست بیشتر حرصشو دربیارم
دلمم نمیخواست برم اتاق ستاره فقط میخواستم نفس رو اذیت کنم
وقتی رفت تواتاق مانی منم رفتم پایین توپذیرایی
باباروکاناپه نشسته بود
رفتم کنارش بادیدنم سیگارش که ته کشیده بود توجای سیگاریش فشار داد و آرنج های دستاشو روی زانوهای پاهاش گذاشت وخیره شدبهم
_چیزی شده بابا؟

#عشق_مجازی📵
#پارت87

صاف نشست وصداشوصاف کرد
+ترانه روکه یادته؟
_ترانه دخترعمو؟

پوفی کشید_آره
+خب
_عاشقت شده
+چییی؟!؟!
_نمیدونم چیشده وازکجاکه عموت زنگ زده وباخبرشده از ازدواج تو ونفس وگفت که ترانه تورو دوست داره حتی ازبچگیش
ومشکلی باستاره ونفس نداره میخواد زنت بشه

باچشمای گرد به دهن باباچشم دوختم+باباشوخی میکنی؟
_نه برای چی باید شوخی کنم خیلیم جدیم
+بابادرسته من قبلا عاشق ترانه بودم ولی دلیل نمیشه الان قبول کنه زن سوم من بشه
_نمیدونم والا پسرم اینجوری که نشون میده قبول کرده


من تواوج18سالگیم عاشق ترانه شده بودم ولی اون اصلا منو دوست نداشت وهمیشه زخم زبون میزدالان برای تلافی کاراش این وپیشنهادوقبول میکنم

+باشه باباقبول میکنم

باباکه انتظارهمچین حرفیونداشت گفت
_واقعاااا؟!پس نفس وستاره...
+مهم نیست
_ولی دیگه بایدبری عمارت خودتامن تحمل سه تازنتو ندارم هی به جون هم بیفتن
لبخندی زدم+چشم بابا


زمان خیلی زود گذشت وترانه امروز شد همسرسوم من
ستاره باشنیدن گرفتن همسرسوم خیلی خونسرد برخورد کرد انگاربراش عادی شده بود ومهم نبود

#عشق_مجازی📵
#پارت88

امانفس بعدازشنیدن ازصبح داخل اتاقشه وبیرون نیومده
برگشته بودم عمارت خودم
ترانه خیلی خوشکل بود هیکلش مثل مانکن بود ورنگش برنزبراق موهاش برعکس موهای نفس که فر ریزوبلندبودمال ترانه صاف وبلندومال ستاره کوتاه وفردرشت
سرمیزشام نشسته بودیم من وستاره وترانه که کنارم نشسته بود وبهم لبخندمیزد
دلم میخواست نفس هم سراین میزباشه
همون لحضه صدای قدمهاش اومد
سرچرخوندم
که داشت به سمت میز میومد
سرش پایین بود وهیچکس رو نگاه نمیکرد رفت صندلی که آخر میز بود رو کشیدو نشست
اصلا سرشوبالانمیاورد واین هرلحضه عصبی ترم میکرد
توفکربودم که دست گرم ترانه روی دستم نشست

_عزیزم امشب بهترین شب زندگیم بود

لبخندی به روش زدم

******
نفس

باورم نمیشد انقدرآرادحوس بازباشه
چشمم به دست ترانه خورد که روی دست آرادبود
قلبم ضربان گرفت بغضم گرفت
سرموبالانیاوردم
فقط فهمیدم ستاره غذاشو تاته خوردوبا اجازه ای گفتو رفت تواتاقش
منم که دوتاقاشق بیشترنخوردم ازپشت میزبلندشدم
بدون حرف حرکت کردم
که صدای ترانه بلندشد
_تواسمت نفس هست؟
نگاهی بهش انداختم ولی بدون اینکه جواب بدم حرکت کردم سمت اتاقم
نمیدونستم این حس حسادت کی انقدرمنو تسخیر کرده بود
فقط ازآرادبه شدت متنفرشده بودم
...