عکس کیک شکلاتی با کرم شکلاتی
مامان راستین
۸۹۳
۱.۶k

کیک شکلاتی با کرم شکلاتی

۲۶ مرداد ۹۹
میگفت روزی که میخواستم برم جبهه دو سالت بود،جلو در اتاق،پامو گرفتی گفتی نرو،گفتم بابا جون دارم میرم برات تی تاپ و بیسکویت موزی بخرم،پامو رها کردی گفتی برو.
رفتم،
مدت کوتاهی بعدش تو منطقه فاو اسیر شدم،سرباز بعثی که جیبامو میگشت یه عکس سه در چهار سیاه سفید تو جیبم پیدا کرد،گفت این کیه ؟
بهش گفتم دخترمه
اسم و سنت رو گفتم، همه وسایلم رو برداشت ،
اروم دستش رو به علامت یک اورد بالا و بهم گفت منم یکی دارم عکس رو بهم برگردوند
بعد از اون،اون عکس شد همدم تنهاییام تو اردوگاه ۱۲ تکریت
جایی که نه صلیب سرخ تونست اسمی ازمون‌منتشر کنه نه هیچ طور دیگه ای به خونوادمون خبر سلامتی و اسارتمون رسید!
یه شب خواب دیدم تو با یه پاکت سیب اومدی اردوگاه عیادتم،
از همون پاکتای کاغذی قهوه ای رنگ که اون موقع ها داخلش میوه میفروختن،با اون لبخند شیرینت.
سه سال گذشت
من نه بزرگ شدنت رو دیدم،نه شیرین زبونیاتو،نه خاله بازی کردنا و دوییدنا و بچگی کردناتو.
آتش بس اعلام شد و قرار شد اسیرا آزاد شن،
باز مدتی گذشت
بعد سه سال اجازه دادن به خونوادمون یه نامه بدیم،
سه ماه بعداون نامه آزاد شدم
آذر ماه ۶۹......

با همه بچگیم یادمه روزی که رفتیم بسیج منطقه دیدنش،اتاق عیادت یه اتاق خالی بود، یه اتاق خالی با کف موزاییک و یه صندلی،چند روزی باید قرنطینه میشدن،رفتم دیدمش ،هنوز که هنوزه اون صحنه جلو چشامه لاغر و ضعیف بود،انقدر لاغر و رنگ پریده و ضعیف که با همه بچگیم یادم مونده.
بعد قرار شد بیاد خونه،
با یه مقدار بیسکوییتی که سپاه بهشون داده بود تا دست خالی نرن پیش خونوادشون.
کوچه رو آذین بستیم ،پلاکارت خیلی مد نبود ،رو دیوار خوشنویسی کردن و خوش آمد گفتن
جمعیتی اومده بودن که اون سرش ناپیدا...
همشهری و فامیل از دور و نزدیک،
بابا رو بردن رو بالکن خونه همسایه که از اونجا همه ببیننش
منم بردن کنارش،از اون بالا پشت میکروفن شعری که عموم یادم داده بود رو خوندم:
دسته گل محمدی بابا جونم خوش اومدی
و صدای گریه ی یکصدای جمعیت...
بابا جونم ،بابای خوش قولم،آزاده ی سرفراز وطن خوش اومدی😊

سلام⚘
کیک هدیه به پدرم به مناسبت ۲۶ مرداد سالروز بازگشت اولین گروه آزادگان سرفراز به وطن😍
عزیزان من
هر آنچه که خوندین تماما عین واقعیت بود😊
یا علی✋⚘
...