از من کدبانو در نمی آید، این را در کمال پر رویی همه جا عنوان کرده ام به جرأت و اعتراف می کنم بدون اغراق!
من همانی ام که سقف آشپزخانه را پر کرده از کنسرو های ترکانده، چون بلد نبوده پای اجاق بایستد و رفته دنبال دلخوشی هاش.
من همانی ام که گاهی لحاف و بالشش را هنوز جمع نکرده، لیوان چای و بساط صبحانه اش هنوز پهن است و توی بازار شام خودساخته اش لم داده و دارد در کمال پررویی کتاب می خواند.
من همانی ام که بوی غذای ته گرفته اش تمام محله را برداشته و او وقیحانه پا را روی پا انداخته و دارد فیلم می بیند و در نهایت هیجان، تخمه می شکند.
من همانی ام که از هر ده لباسی که اتو کرده، سه تا را سوزانده، دوتا را نیمه سوز کرده و پنج تا را از خطر سوختگی نجات داده.
اما آنقدر بلدم که چای بریزم، کنارت بنشینم و آنقدر بگویم و شیطنت کنم که نفهمی ثانیه ها چطور می گذرند. اما آنقدر حرف های خوب و موضوعات عجیب برای گفتن دارم که ساعت ها ساکت بنشینی و گوش کنی و کنارم چیزهای تازه ای بلد شوی.
هرکس آمده تا گوشه ای از کار را بگیرد، من گوشه ی شیطنت و کنجکاوی اش را گرفته ام، گوشه ی کدبانوگری اش بماند برای دیگران.
من را اصولاً برای شیطنت آفریده اند. همانطور که خیلی ها را برای کدبانو شدن! من مدام دنبال دلخوشی می گردم، مابین جزئیات، توی فیلم ها، قاطی طعم چای، لای کتاب ها... من حواسم گاهی پرت می شود و یادم می رود داشتم چه کار می کردم، یادم می رود و غذا می سوزد، یادم می رود و تن ماهی می ترکد، یادم می رود و شیر سر می رود، یادم می رود و اهمیتی نمی دهم که چرا یادم رفت، چون برای یادم رفته ها دلیل دارم و دلایلی که دارم را دوست دارم.
من همیشه دنبال هیجان و دلخوشی می گردم و همیشه و هرکجا که باشم آن ها را پیدا می کنم. برای من، دلخوشی بهتر است از غذای نسوخته و تن ماهی نترکیده و اتاق مرتب.
دل که خوش باشد، غذا، سوخته اش هم می چسبد و می شود توی به هم ریختگی اتاق هم خوشبخت بود و بهترین احساس دنیا را داشت.
می شود همیشه پا را روی پا انداخت، فیلم های تازه دید و کتاب های تازه خواند، اگر غذا هم سوخت، فدای سر قانون بقای انرژی. همه که نیامده اند کدبانو باشند!
...