یک جایی تو اصول داستان نویسی میگن،
جای گفتن، نشون بده،
مثلا اگه هوا گرمه نگو گرمه،
بگو تمام صورتم قرمز شده،
لبام ترک خورده،
لباسم از گرما به تنم چسبیده،
اگه بارون میاد کاری کن بوی نم بارون
از نوشتههات بلند شه.
نشون بده، نگو!
حالا من اگه بخوام بگم "شما میآیید"
باید نشونش بدم،
مثلا اونروز صبح یا شبش فرق نداره،
ولی خلوته، هیچکس حواسش
به قدمهای یک نفر نیست
که تنها وارد مسجد الحرام میشه.
مردم دارن راجع به دنیا و روزگار با هم حرف میزنن،
مثلا اونطرفتر، یکی خوابش برده
زیر کولر خنک مسجد الحرام، بیخیال!
اونور دنیام شاید رستورانها غلغله آدم باشه، شایدم خلوت، فرقی نمیکنه.
فقط آسمون یک حالیه، یک حال خوش،
یک نسیم خنک، یک هوایی که آدم دوست داره
نفس عمیق بکشه، چشماشو ببنده و ناگهان،
یک صدا بلند میشه.
آشناست، بارها شنیدیم،
بارها از کنارش گذشتیم،
شاید هفته پیش توی خیابون
وقتی با فاصله از کنارش گذشتم
باید برمیگشتم و نگاهش میکردم.
اون صدا، خوابها را بیدار میکنه،
در شهرها ولوله میندازه،
بحث مردم عوض میشه،
تیتر روزنامهها جابجا میشه.
یک تیتر بزرگ
" او، از راه رسید"
کاش بتوانم روزی نشانت دهم،
جوری که از صفحات نوشتههایم،
چشمهایت پیدا باشد.
ب. نظریمنش
میم_سادات
@pelakeee12
#سرباز_امام_زمان_(عج)ولادت امام حسن عسکری (علیه السلام) مبارک 😊❤
🙏 اللهم عجل لولیک الفرج 🙏
لینک رسپی
https://sarashpazpapion.com/recipe/d8a79d1f12877e48a72b24c545c6b0a6
با رسپی لی لی جون درستیدم معرکه بود 👌😍😜