عکس کیک من برای تولد پسر خالم
zahra_85
۱۱۷
۶۲۸

کیک من برای تولد پسر خالم

۱۸ بهمن ۹۹
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_بیستو_سوم
بعده نیم ساعت تو یکی از خیابونایه بالاشهرو پولدار نشین کناره یه اپارتمان ایستاد
با ریموت دره پارکینگو باز کردو رفت داخل
ماشینو پارک کرد وبدونه اینکه نگام کنه سردو جدی گفت
_پیاده شو
سری تکون دادم وپیاده شدم
با فاصله یه قدمی باهاش راه میرفتم
به سمته اسانسور رفتو دکمشو زد بعد چند ثانیه دره اسانسور باز شدو باهم رفتیم داخل
کله اپارتمان 20طبقه بود طبقه 17 رو زد
اووووووه چقدره ما بالاییم
سرمو پایین انداختمو به کفشام خیره شدم اونم بی صدا از تو اینه به خودش خیره شده بودو موهاشو مرتب میکرد
اسانسور ایستاد اول اون رفت بیرون (بیتربیت ادب حالیش نی😑) بعدشم من
دو واحد تو این طبقه بود به سمته یکیش رفتو کلیدو انداخت تو قفل کنارش ایستادم درو باز کردو هلش داد تا کامل باز بشه وبا دستش به داخله خونه اشاره کرد(نه بابا یهچی میفهمه) داخله خووه شدم یه راه رویه کوتاه بود وبعد سالن روبه روش اشپزخونه وبعد یه راه رویه دیگه که سه تا در توش بود که حدس زدم اتاقا وتوالت وحموم باشه
با دقت به خونه نگاه میکردم به سمته اشپز خونه رفتم دکوراسیون تمو خونه سفیدو طلایی بود خیلی شیک بود
سری تکون دادمو لبخنده محوی زدم
خیلی وقت میگذره که غذا درست نکردم اما همیشه کناره لیلا خانم بودم وازش خیلی چیزا یاد گرفتم که یکیش اشپزی بود
حال میداد تو این اشپزخونه گوگولی اشپزی کنم بدونه نق نقای مامان ونگرانیه لیلا خانم
به عقب برگشتم که نگام به اراز خورد که به دیوار تکیه داده بودو بهم نگاه میکرد
پوزخندی زد
_پسندیدین
منم کم نیاوردمو گفتم
+ای بدک نیست
ابروهاش پرید بالا انتظار چنین جوابی از جانبه من نداشت
دوباره نگاهی به دور تادوره اتاق انداختم
خمیازه نمایشی کشیدم
+خوب اتاقه من کدومه عجیب خستم میخوام بخوابم
_اول بیا بشین باهات کار دارم
پوفههه کلافه ای کشیدمو گشت سرش به سمته مبلا رفتم
رویه مبله تک نفره مقابلش نشستم
بیحوصله بهش نگاه کردم
+بفرمایید میشنوم
_مجبوری بشنوی
چشم غره ای بهش رفتم
بی توجه بهم گفت
_این خونه قانونایه خودشو داره که اگه زیرپا گذاشته بشه تنبیه میشی
ابروهام پرید بالا
+حالا تنبیهش چی هس
پوزخندی زد
_اگه دوست داری ببینی اشکالی نداره
که بلند شد خواست به سمتم بیاد که دستامو به علامته تسلیم بالا بردم
+زر زدم باو بقیشو بگو
دوباره سره جاش نشست
_وحالا قانونایه خونه من
1توکارایه من دخالت نمیکنی
2حق خروج از خونه رو نداری
3تلفن همراه ممنون
4جیغ جیغ کردن ممنوع
5 پنج تو زنه سرگرد پناهی هستی تو این ساختمون پس یه خانمه باوقاری مسخره بازی ممنوع
6ظهرناهار درست میکنی شب شام
7من صبح میرم عصر برمیگردم تو این ساعاتی که نیستم خطایی ازت نبینم
ودر اخر گفت
مفهومه
+ببخشید یه نکته این قانونا برای همس
_خیر فقط برایه تو
اخمام رفت توهم
+اونوقت چرا من
_چون تو الان نقشه زنمو بازی میکنی یه اشتباهت زحمته چند سالمو بر باد میده
+فقط یه سواله دیگه من با قانونه 3.6مشکل دارم
اخمایه همیشه توهمشو بیشتر توهم کن
_به چه دلیل
+چون میخوام با رهاودرسا وارزو وارادو واحسانو مادر جون حرف بزنم بعدشم خودم تصمیم میگیرم که ناهارو شام درست کنم یا نه
_نمیشه
پامو محکم کوبیدم رو زمین
+برا چی
_چون من میگم
+تو کی باشی که برامت تکلیف تایین کنی
_شوهرتم وباید به حرفام گوش کنی
بادم خوابید بیحرف بهش نگاه میکردم که لبخنده پیروز مندی زد
+فقط به خاطره مادر جون که ناامیدش نکنم باشه قبول میکنم قانونایه مسخرشو
پوزخندی زد
خسته شدم از نگاهایه سردو پوزخنداش
پس کلافه گفتم
+بگو اتاقم کجاست میخوام برم بخوام
سری تکون دادو بلند شد دوباره مثله جوجه اردک پشت سرش راه افتادم وارده راهرو شد
رویه در یه اژدها حک شده بود که حدس زدم که اتاقه خودش باشه که همینم بود
دره کناریش اتاقه من وبعدی حمومو دستشویی بود
وارده اتاقم شدم اتاقی به رنگ یاسی بود
یاسی وسفیده شیکه اینجو
محو اتاق شده بودمو با دقت همه چیزشو از نظر گزروندم که صدایی از گشته سرم اومد برگشتم ارازو دیدم که چمدونمو اورده بود تو اتاق
بهم اشاره کرد
_میخواستی باهمونا بخوابی
سری از رویه تاسف تکون دادو رفت بیرونو درو بست نگاهی به خودم انداختم راست میگفتا یعنی میخواستم با مانتو شالوار بخوابم تک خنده ای کردمو به سمته چمدونم رفتم تیشرت شلوارکی بیرون اوردمو لباسامو عوض کردو موهامو باز کردمو دورم ازادانه رها کردم تا وسطایه باسنم بودن بلندو مواج
به سمته چمدون رفتمو با حوصله همشونو تو کمد چیدم(اره جونه عمم😂 )
بعدشم خودمو رو تخت گرت کردمو پتو رو کشیدم رو خودم سرمو تو بالش فرو کردموگونمو بهش مالیدم
+اخی چقدره نرمو خنکه(یه حالی میده تشک خنک باشه که نگو😂)
بعدشم چشمام گرم شدو خوابم برد
(( چند ساعت بعد))
اروم لایه پلکامو باز کردمو گیج به دورو اطرافم نگاه کردم بعده کمی متوجه دورو اطراف شدم بلند شدمو به سمته در رفتم وارده اشپزخونه شدمو از یخچال یه لیوان اب خوردم یکم سرحال اومدم
یهو چشمام گرد شد نگاهی به خودم انداختم یا خداااا من با این سرو وضع اومدم بیرون جلو اراز میخواستم فرار کنم سمته اتاقم که کاغذی رو یخچال مجبورم کرد عقب گرد کنم برشداشتم
(من میرم اداره شب میام شام درست کن
اراز.)
خیالم راحت شد که نیس برا همین رفتم بیرون وخودمو رو کاناگه پرت کردم
+حالا چی بدرستم امممممممم...... بشکنی زدم
یه دفعه زرشک پلو با مرغ درست کردم که لیلا خانم خیلی ازش تعریف کرد (مامان که لب بهش نزد وباباروهم مجبور کرد نخوره چون عقیده داشت وقتی خدمتکار داریم یاد گیریه اشپزی لزومی نداره😑)......
#ادامش:
پا شدمو به سمته اشپزخونه رفتم
به هر بدبختی بود وسایلو پیداکردمو شروع کردم به درست کردن بلاخره تموم شد خسته روصندلی نشستمو سرمو گذاشتم رو میز
اخ چقدر خستم من خوبه الان از خواب بلند شدم
سرمو بلند کردمو به ساعت نگاه کردم تقریبا یه ساعت دیگه اراز میومد پس برم لباسامو عوض کنم
داخله اتاق شدم شلوارکمو با یه شلوار راحتی وتیشرتمو با یه پیراهنه کمی بلند تر از تیشرتم عوض کردم یه شالم انداختم رو سرم
ورفتم بیرون داخله اشپزخونه شدم که با کوهی از ظرف هایه نشسته روبه روشدن
نزدیک بود بزنم زیره گریه از ظرف شستن متنفر بودم
با قیافه زاری روبه رویه سینک وایستادمو شروع کردم به شستن وسطایه ظرف شستم بود ومن داشتم زیره لب غر غر میکردم وبه اراز فوش میدادم(طفلی ارازمون) که صدایه چرخش کلید تو در اومد وپشت بندش اراز وارد شد
سرمو چرخوندم طرفش از هم دور بودیم اما هموکه میدیدیم از همون جا گفتم
+سلام خسته نباشی
سری تکون دادو زیره لب سلامی داد به سمته اتاقش رفت
حیفه من که بهش خسته نباشید میگم قطبی سنگ یخ فکر کنم اینو از قطب شمال برداشتن اوردن اییش نچسب بیریخت (حسودیش میشه به حرفاش محل ندین😅)
ظرف شستنم تموم شده بود مقابله سینک دست به کمر با لبخند پیروز مندانه ای به ظرفا نگام میکردم
اراز قربونه دستام بره که اینقده خوشگل ظرف شستم
اخییی الان یه چایی میچسبه
به سمته سماور رفتمو یه چایی برا خودم ریختم گذاشتم رو میز خواستم بخورم که احساس کردم چیزی کمه نگاهی انداختم ودستمو زدم رو صورتم
خاعک قندونو نیاوردم گیجم به مولا
یه عالمه گشتم اما پیداش نکردم قنداروهم پیدا نکردم شکلاتی جیزیم نبود
...
نظرات