دخترکم دارم آینده رو تجسم می کنم ،
آینده ای که مادر و دختری باهم زندگی زیبا و قشنگمون رو میگذرونیم .
من دلیل لبخندهای تو خواهم بود و تو هم دلیل شادی من خواهی بود .
هرسال که بزرگتر میشی انگار به این شادی نزدیک تر میشم .
امیدوارم روزی انقد بزرگ شی تا بتونم به عنوان یه تکیه گاه بهت نگاه کنم ،
تکیه گاهی برای مادرم که تمام وجودش رو به پای دخترش گذاشت .
دخترعزیزم الان یک سال به سال های عمرتو اضاف شده و تولدته و من انگار یک قدم به هدفم نزدیک تر شدم.
گرچه الان با خنده هات و لبخندهات برای من یه تکیه گاه بزرگی ،
اماهرچی بزرگتر میشی انگار بیشتر احساس امنیت می کنم ،
عزیزکم تولدت مبارک .❤

سلام دوست جونیا خوبین خوشین ؟!!!
تولد زینب خانومی مامان آبان ماه بود ولی چون همسری اون موقعه نبود و اینا زینبم دوست نداشت میگفت نمیخوام تولد بابایی باید حتما باشه خلاصه تا اینکه قسمت شد و ما اومدیم پیش همسر جان و زینبم کلا تو حافظش مونده بود و میگفت حالا اومدیم پیش بابایی پس تولدم کووووووو
دیگه منم دیروز یه کیک درست کردم و خامه آماده نداشتم و در دسترس نبود اینجا و...
از خامه صبحانه و پودر خامه و پودر قند استفاده کردم وچشم و دهن و زبون و ...با فندانت درست کردم و رنگ کردم
ولی هیچی مثل خامه آماده نمیشه
البته با خامه صبحانه هم مزش خوب بودا ولی سری آب میشد حرصم و در اورده بود دیگه
خلاصه دخمل مامانش خوشحال شد و کادوهاشو گرفت و شمشم فوت کرد...🎂🎈🎈🎈🎈🎈🎈🌟