عکس هفتسین 1400
zahra_85
۱۸۹
۵۹۴

هفتسین 1400

۱ فروردین ۰۰
#اجباربه#خوشبختی
#فصل_دوم#پارت_سیو_هشتم
سری تکون داد
_خوبه
نگاه طولانی بهم انداخت بعد چند لحظه چشم ازم گرفتو همونطور که به سمته در باغ میرفت گفت
_فعلا
+خدانگهدار
تا وقتی که از باغ خارج شد خیرش بودم
با صدایه در به خودم اومدم
حالا میفهمم چقدر دلتنگش بودم
اهی کشیدمو به سمته خونه رفتم
تا شب خودمو با بچه ها مشغول کردم با اینکه فکر میکردم چیزیم کمه
ارادو احسانم اومدن وچقدر خوشحال شدن من موندم وچقدر غر زدم که چرا اراز رفته
رها درسا رفتن باز فردا میومدن
موقع شام با عطیه خانم میزو چیدیم وسره میز نشستیم
همه شروع کردن به خوردن اما من خیره بودم به غذام
با اینکه عاشق قورمه سبزی بودم اما الان اصلا دلم نمیخواست بخورم
نگاهی به جمع انداختم
خود به خود دلم گرفت بغض کردم جایه اراز خالی چرا نیست که الان بهم اخم کنه بگه شامتو بخور
چرا نیس که راه به راه بهم چشم غره بره
با صدایه مادر جون به خودم اومد
+چی گفتید متوجه نشدم
_گفتم شامتو بخور مادر چرا نمیخوری
لبخندی زدم
+نه میخورم، به زور سه چهار قاشق خوردمو بلند شدم
_عه انید تو که چیزی نخوردی
+دیگه سیر شدم
ارزو ابرویی بالا انداخت
_باشه
_انید برو تو سالن بیایم یه فیلم ترسناک مشتی بزارم ببینیم
لبخنده مسخره ای زدم
+که نصفه بشه بزارید منو برید
_نه به خدا ایندفعه تا اخرش هستیم
+باشه حالا میبینیم، من که شجاع بودنمو بهتون نشون دادم
وبا یه لبخند مغرورانه رومو ازش گرفتمو به سمته سالن رفتم رو مبلا نشستم
بعده شام عطیه جونو ارزو میزو جمع کردن
اونقدر ذهنم مشغول بود که اصلا هواسم نبود برم کمکشون کنم
مادر جونم رفت بخوابه ارادو احسانم اومدن تو سالن
بعده اینکه ارزو اومد یه عالمه بالشت ریختیم وسط مبلا پتو بالشتم برا خودمون اوردیم با یه عالمه خوراکی
دیگه دلم طاقت نیاورد
+ارزو
_جونم
+میشه گوشیتو بدی
ابرویی بالا انداخت
_برا چی میخوای
+میخوام زنگ بزنم به اراز
با شیطونی گفت
_میخوای چی بگی به اراز
کلافه گفتم
+میخوام بهش بگم تو یخچال غذا هس از بیرون چیزی نگیره
_اووو چه به فکرشی بیا بگیر
گوشی رو ازش گرفتم وبه سمته بالکن رفتم تکیه دادم به دیواره بالکن وبه ستاره ها خیره شدم دودل بودم
+نکنه من خونه نیستم لیندا بیاد اونجا
=اه انید خنگ لیندا از کجا میدونه تو خونه نیستی اخه
+شاید اراز بگه بهش
=اراز اگه اونو میخواست که تورو نامزدش معرفی نمیکرد
+خوب شاید یکی دیگرو بیاره یا اصلا خودش بره یه جایه دیگه
=اه منفی باف به چیزایه خوب فکر کن
اراز الان تو سالن نشسته با لبتابش کار میکنه چایی میخوره وفوتبال نگاه میکنه
+اما اگه تنها نباشه چی
=ایییییییی تو برو بمیر با این فکرات
+وجدان جونم این حرفو نزن خوب استرس دارم
من باید زنگ بزنم مطمعن شم که تنهاس
=به چه بهانه ای میخوای زنگ بزنی بهش
+امممم... نمیدونم... که مثلا چیکار میکنه... یا خوابی یا بیداری
=اخه میگم خنگی نگو نه تو زنگ بزنی اون میفهمه دلتنگشی یا نگرانشی بعد از فردا سوژت میکنه میگه خیال عشقو عاشقی ورت نداره
+راستم میگیا..... اممم.
بشکنی زدم
زنگ میزنم بهش بگم غذا براش گذاشتم تو یخچال
اره همینه هم نگرانیم رفع میشه هم سوژه نمیشم
=برو هر کار میخوای بکن من دیگه خسته شدم باتو ارازت فعلا
+بهتر نباشی اعصابم راحت تره
گوشیو جلوم گرفتم
شمارشو با دستایه لرزون گرفتم
یه بوق... دوبوق.... چهار بوق..... پنج بوق... بوققققققق
با اضطراب دوباره گرفتمش
جواب نداد
نشستم رو صندلی
با دستام صورتمو پوشوندم
نکنه نکنه
نعععععع نععععع حتما خوابه اره حتما خوابه گوشیشو خاموش کرده اره اره
انقدر با خودم کلنجار رفتم
که اخرش خودموقانع کردم حتما خوابه
با صدایه ارزو سرمو بلند کردم
_کجاییی دختر یه ربع از فیلم تموم شد
لبخنده محوی زدم
+اومدم
بلند شدم وکنارش وایستادم گوشیشو گرفتم جلوش
+ممنون
_زنگ زدی
+جواب نداد
_حتما خوابه وگرنه جواب مبداد
سری تکون دادم
تمام مدت فیلم تو فکر بودم
اخرشم با خوردن بالشت تو صورتم به خودم اومدم
+ها چته وحشی
_کجایی فیلم تموم شده میخوایم بریم بخوابیم
سری تکون دادمو بلند شدم همراه ارزو رفتیم تو اتاق
رو تخت دراز کشیدم
به سقف خیره شدم
اراز الان داری چیکار میکنی
انقدر فکره مزخرف کردم که خوابم برد
اراز))
صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدم
فکر نمیکردم بتوتم روزی به غیر تخت خودم جاییه دیگه خوابم ببره اما دیشب خیلی زود تو تخت انید به خواب رفتم
اصلا نمیدونم چرا اومدم تو اتاق انید
اصلا خونه بدون اون هیچ رنگو بویی نداره کسل کنندس انگار خونه ارواحه
وقتی هس خونه پر از نوره گرمه ارامش داره زندگی توش جریان داره
نمیدونم چطوری وقتی بره نبودنشو تحمل کنم
عشق عاشقی درکار نیس فقط به بودناش عادت کردم
به این که خسته از اداره برگردم دره خونرو باز کنم
گرما با چاشنیه بویه خوب غذا هجوم بیاره به صورتم
اینکه یکی از اشپزخونه بیاد بیرون بهم بگه خسته نباشی اینکه کنارش سره میز غذا بخورم
اوووههههه اراز اینا همش یه عادته بعده رفتنش زمان کمکت میکنه تا فراموشش کنی بهش فکر نکن
اره زمان که بگذره از یادم میره که دختری تو زندگیم بوده که منو 180 درجه تغییر داده
دیشب وقتی بعده چند ساعت ولگردی تو خیابونا برگشتم درو باز کردم
سرما خورد به صورتم دیگه خبری از بویه خوب غذا نبود
دیگه خبری از خسته نباشیدایه پر ارامشش نبود
خبری از چاییه تازه دمش
یا میزه خوش رنگش
همش سرما بود خونه شده بود خونه قبلی خونه قبله اینکه انید بیاد
وقته خواب همون صدایه پاهاش که تو اتاقش راه میرفت لالایی بود برام اما امشب خبری از اوناهم نبود
رفتم تو اتاقش رو تختش بالشتشو تو بغلم گرفتمو بوش کردم
وبا ارامش به خواب رفتم
نگاهی به ساعت انداختم هنوز ساعت 9 تا 4 نمیبینمش
بلند شدم لباس پوشیدم
الان نیاز به ارامش داشتم نمیدونم با خودمم چند چندم یه وابستگیه ساده با چند ساعت نبودنش این بلا رو سرم میاره
سواره ماشین شدم وبه مقصد مد نظرم روندم
از ماشین پیاده شدم
دوتا شاخه گلو برداشتم همراه شیشه اب از میون قبر ها عبور کردم تا رسیدم به خونه ابدیه پدر مادرم پدر مادری که 10 ساله ندارمشون
بینه دوتا قبر نشستم
دره شیشه ابو باز کردم وریختم رو قبره بابام
+بابا یادته گفتی هروقت عاشق شدی اول به من بگو
الان عاشق نشدم اما دختری اومده تو زندگیم که مثل مامان که به تو ارامش میداد به منم ارامش میده
مامان یادته گفتی عروسم باید مثل خودم باشه
راستی بهت گفتم عروس دار شدی عروستم مثل خودته
تک خنده ای کردم
لجباز، سرتق اما مهربونو تو دل برو
کمکم کنید نمیدونم درسته یا نه
اما نمیخوام بهش نزدیک بشم
اگه بهش نزدیک بشم بیشتر وابسته هم میشیم شایدم عاشق هم بشیم من که میتونم جلو حسمو بگیرم اما اون یه دختره وقطعا بعده جداییمون ضربه بدی بهش میخوره
اون باید بره پیش خانوادش اون با من خوشبخت نمیشه من 1 ماه هستم 2 ماه ماموریتم اون کسیو میخواد که همیشه کنارش باشه
تو این چند سال اونقدر دختر دیدم که دیگه چشمو دلم سیره ومطمعنم عاشق انید نشدم
نخواهمم شد من به خودم مطمعنم به قلبمم مطمعنم قلبمه من از یخه یکی رو نمیتونه تو خودش جای بده
به غیر شماها که همیشه تو قلبمید
کم کم ماموریت داره تموم میشه انیدم میره پیش خانوادش بعد همه چب تموم میشه من میشم همون اراز قبلی انیدم میره پی زندگیش
براش ارزو دارم خوشبخت بشه کناره...
صبر کن صبر کن انید حق نداره به غیر من با هیچ کسه دیگه باشه....
...
نظرات