#ذرت#ذرت.مکزیکی #خوشمزه.جان#ناهار.خانه.مادربزرگ.به.همراه.خالهی.عزیزم🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
سلام دوستان عزیز خودم❤
دلم براتون تنگ شده بود
ببخشید اگه پست نمیزاشتم😔
امروز یه پست گذاشتم چون میدونم خیلیا
#ذرت.مکزیکی دوست دارن 🙃🙃
اگه حوصله دارید لطفا متن های زیر رو بخونید 👇🏻🙃🙏🏻
•❬✨🐥❭↯
زندگی کن!
ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم ، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم به کار بردم که انها را تا حد مناسبی پرورش دهم ، بعد تمام تلاشم این بود که زودتر بازنشسته شوم ؛ اما اکنون که در حال مرگ هستم ناگهان فهمیدم که فراموش کرده بودم که زندگی کنم!
قدردان موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز و هر لحظه عمرتان لذت ببرید
📒⃟🚌¦⇢
#داستان_روز•❬🪁💙❭•⇣
وارد اتاقش شدم دیدم دارد اتاق را زیر و رو میکند . پرسیدم :« سید دنبال چی هستی ؟ »
داخل بطری های نیم لیتری آب ، عطر خالص حرم حضرت زینب را از خادم حرم گرفته بود و پیدا نمیکرد . یکی از نیرو ها که اتاق سید را مرتب کرده بود ، وارد اتاق شد و مشخصات شیشه عطر را گرفت . سید گفت :« توی بطری آب ، برام عطر ریختن . رنگش هم مثل چاییه!».
دوستی که در اتاق بود ، سرش را خاراند و با من و من جلو آمد و گفت :« سید یه چیزی بگم ناراحت نمیشی ؟». سید ابراهیم هم با لحن گرم و خنده ی همیشگیاش گفت :« نه عزیز دلم بگو ، چی شده ؟» سرش را انداخت پایین و همانطور که با انگشتانش بازی میکرد گفت :« چند روز پیش داشتم اتاق رو نظافت میکردم ، بطری رو دیدم فکر کردم چایی سرد شده ی بچه هاست برای همین انداختمش توی سطل آشغال !»
منتظر بودم تا ببینم عکس العمل سید چیست . خیلی خونسرد دستش را داخل جیبش کرد و پنج هزار لیر درآورد و گفت :« بیا عزیزم اینم پاداش صداقتت 🙂 ».
🧿⃟🥏⇢
#شهیدانه🧿⃟🥏⇢
#شهیدمصطفیصدرزاده🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
...