عکس باقلوا ترکی
Mansøørəh
۲۴۶
۵۳۷

باقلوا ترکی

۲۰ مرداد ۰۰
<•••>
#بالهای_عاشقی🧚‍♀️💚
پارت۸
لونا _ تو دیوونه شدی ویانا ؟ چرا همش میخوای پسر مردمو بزنی:/
+ تا اون باشه به من نگه زشت⁦=_=⁩ اصلا هم هفته بعد قرار نیست بریم ببینیمشون .
لونا _ وا چرا ؟ نخیر باید بریم.
+ ها چیه ؟ چرا اینقدر برا دیدنشون اصرار داری؟
لونا _ هیچیی بابا ، همینطوری گفتم .
+ همینطوری نیست من درد تو رو میدونم ، حتما از اون پسره جاناتان خوشت اومده!
لونا _ نه بابا اصلا پری و انسان ؟ امکان ندارهه.
+ باشه قبوله تا ببینیم چی میشه⁦;)⁩
لونا رفت خونه و من هم راه خونه رو در پیش گرفتم .
بعد از شام رفتم و روی تختم دراز کشیدم .
فکرم رفت سمت آکین .
چشمای خاکستریش عجیب جذاب بود ⁦^_^⁩
از قیافه هیچی کم نداشت ،جوری که بهم نگاه میکرد ... یهو به خودم اومدم و یه سیلی زدم در گوشم
+ آخه ویانا احمق پسر مردم خوشگله که باشه به تو چه ؟
یادت نره اون انسانه و تو پری !!
سعی کن وابستشون نشی .
چشمامو بستم و خوابیدم .
________آکین_____
ولی خدایی فکرشو نمیکردم پری ها اینقدر خوشگل باشن 🌝
وجدان_ توکه به ویانا گفتی زشت://
+خب اینو گفتم عصبانیش کنم ، آخه عصبانی خوشگل تره .
وجدان_ عَه عَه حالمو بهم زدی ، عصبانی خوشگل تره و کوفت🤢 چندش . اصلا مگه نمیخواستی پری هارو بگیری؟ چیشد ؟
+ اینش به خودم مربوطه
وجدان_ نکنه عاشق شدی کلک😔
+چرت نگو بابا :/ من اونو فقط برای جادوش میخوام ، همینو بس .
وجدان_ تو آخرش عاشقش میشی ، نگی نگفتی!
+برو بابا😒
مشغول جنگ با صدای درونم بودم که چشمام سنگین شد و خوابم برد .
°°°°دانای کل°°°°
روزها به زودی گذشت و فکر به هم دیگر باعث شد گذر روزهارو متوجه نشوند و باز هم یکشنبه ای دگر از راه رسید.
مانند دفعات قبل ویانا و لونا وارد روستا شدند
و بعد از چند دقیقه پسران از راه رسیدند .
اما اینبار پری ها بودند که زودتر منتظرشان بودند و دو برادر دیر کرده بودند .
<•••> Çukur💚 Vartolu🌻 Yamaç🌸
...
نظرات