عکس کاچی نبات و زنجفیل
سَـــــلویٰ
۱۳۳
۳.۳k

کاچی نبات و زنجفیل

۲۶ مهر ۰۰
زید نساج می گفت: پیرمرد همسایه ای داشتم که کمتر او را می دیدم. روز جمعه ای بود، او لخت شده بود تا غسل جمعه را انجام دهد. در پشتش زخمی را دیدم که به اندازه یک وجب و جایش چرک کرده بود. نزدیکش رفته و علت زخمش را پرسیدم. ابتدا چیزی نگفت، اما وقتی بیش از حد اصرار کردم بناچار داستانش را چنین شروع کرد.

در جوانی با چند نفر از دوستانم به فسق و فجور و کارهای زشت و گناه مشغول بودیم. هر شب در خانه یکی از دوستان جمع می شدیم. تا این که شبی نوبت من شد. در خانه چیزی موجود نبود. ناگزیر شمشیرم را برداشتم و از کوفه بیرون رفتم، شاید کسی از کنارم رد شود و من به او دستبرد بزنم.

مدّتی گذشت، هوا ابری و تاریک شد. ناگهان رعد و برق شروع شد و برقی جستن کرد و من در روشنایی برق، دو زن را مشاهده کردم. خودم را به سرعت به آنها رسانیدم و فریاد زدم: هر چه دارید فوراً بدهید و گرنه کشته می شوید آن دو زن بیچاره، جواهراتی را که همراه داشتند به من دادند. در این هنگام برق دیگری جستن کرد، متوجه شدم که یکی از آنها جوان و زیبا و دیگری پیر است.

شیطان مرا فریب داد، خواستم به آن زن جوان دست درازی کنم. پیر زن پیراهنم را گرفت و التماس کنان گفت: دست از این دختر بردار، او یتیم است و من خاله او هستم. او فردا شب با پسر عمویش ازدواج می کند. امروز از من خواست که او را به زیارت قبر حضرت علی(ع) ببرم، شاید پس از رفتن به خانه شوهر دیگر موفق به زیارت نشود. بیا و به خاطر حضرت علی(ع) دست از او بردار. من اعتنا نکرده و دختر را به زمین انداختم. در این موقع دختر در کمال یاس و دلشکستگی گفت: یاعلی! به فریادم برس.
 
ناگهان صدایی از پشت سرم شنیدم. سواری به من نهیب زد: بر خیز! من با کمال غرور گفتم: آیا می خواهی شفاعت این زن را بکنی؟ تو خودت نمی توانی از چنگم بگریزی. تا این جسارت را کردم، نوک شمشیر را به پشتم فرو کرد، من افتادم. آن دو زن به سوار گفتند: لطف کردی که ما را از دست این ظالم نجات دادی، خواهش می کنیم ما را تا قبر علی(ع) همراهی کن.

آن سوار با صدای گرم و مهربان فرمود: زیارت شما قبول است، من خودم علی بن ابی طالب هستم! اینجا بود که من از کار زشت خود پشیمان شدم. فوراً خودم را به پای حضرت انداختم و عرض کردم: آقا! من توبه کردم، مرا ببخش. 

حضرت فرمود: اگر واقعاً توبه کرده باشی، خدا می پذیرد. عرض کردم: این زخم، مرا بسیار آزار می دهد. آن حضرت مشتی خاک برداشت و بر پشت من زد. زخم من بهبود یافت ولی اثر آن برای همیشه بر پشتم باقی ماند.


📗 برگرفته از کتاب امامت شهید آیت الله دستغیب





کاچی نبات و زنجفیل
https://sarashpazpapion.com/recipe/2f2c0b5a6005d0944a6d1222279798aa


با دستور حدیث عزیز🌹🌹
...
نظرات