https://harfeto.timefriend.net/16240923843166
کنار دستم نشسته بودو یهوبه حرف اومد
گفت: جوونی کن تا وقت داری.... گفتم:ببخشید؟!!
گفت:جوونی کن جون الان اگه به حرف دلت نباشی چند سال دیگه بخواهیم نمیشه...
سکوت کردم و گفت:اکه دختر یا پسری داشتم حتما بهش میگفتم بعضی روزهاقید کار و زندگی رو بزن و تا لنگ ظهربگیر بخواب....
بی چتر برو زیربارون....
و شعر بخون و عاشقی کن....
و نترس از برچسب دیوونگی زدن های بقیه!
یه قوری چای هل دار برای خودت دم کن و بشین چارلی چاپلین ببین و بخند....
دل بکن از ماشین و اینترنت و گوشی؛
گاهی پیاده راهو گز کن و ببین دور و برت چی میگذره....!
به دخترم میگفتم گاهی وقتا رژ پررنگ بزن وکاری هم به نگاه های مزخرف بعضیانداشته باش ....گور باباشون....
لاک خوشرنگ بزن و با همین تغییر کوچیک سرحال کن خودتو!
لباسای شاد ورنگی رنگی بپوش ومطمعن باش شاد بودن هیچ منافاتی با متانت و سنگین و رنگین بودن نداره....
نترس از پیجیدن صدای خنده ت تو گوش شهر،آدم تا جوونه میتونه به هرچیز بی مزه ای بخنده ....
بهش میگفتم یکمم برای خودت باش،به خودت برس،گاهی برای خودت کادو بخر،گلی، عروسکی، عطری....!
میگفتم عاشق شوبا عشق زندگی کن دختر...عاشق باش همیشه!
میگفتم هرچند ساله که بودی گاهی سوا تاب شو و لذت ببر از پریشونی موهات تووباد،این موهای بلند و سیاه برای همیشه وفا نمیکنه بهت...
بستنی تابستون و زمستون نداره،هرموقع هوس کردی به خودت یه بستنی جایزه بده و همرنگ جماعتی نشو که قهوه رو شاید تلخ میخورن به خاطر کلاسش و داغ به خاطرترس از نگاه بقیه!
گاهی وقتا تو خونه بشین جلوی آیینه و برای دل خودت ارایش کن و خودت زیباییتو تحسین کن...!
به پسرم میگفتم تابستونا به جای کت و شلوار رسمی یه پیرهن استین کوتاه خنک بپوش و نترس از اینکه بگن جلفه....مرد نیست!
میگفتم بی ریش و باریش و مدروز اصلا مهم نیست ببین،چجوری حال دل خودت خوبه
اونجوری باش
یادش میدادم مرد باشه و عاشق،خودش انتخاب کنه و به انتخابش متعهد باشه و عاشقی کنه برای عشقش!
میگفتم بهش که مال خودت باش گاهی،یه هدیه بخر برای خوددت و شاد کن درونتو!
گاهی بیخیال سن و سالت شو و با بچه های توی کوچه گل کوچیک بازی کن و بخند ازته دل
دلت که گرفت گریه کن پسرکم،مهم نباشه برات ضرب المثلا،اونی که گریه نمیکنه و رحم نمیکنه به احساساتش،اونه که مرد نیست....
میگفتمش هاکه بااخم جذاب تری،اما لبخندت دلبرتره پسر....بخند و بقیه رم بخندون و نگاهای سنگین هیچکسم برات مهم نباشه....
میگفتم بهش که غرور زیادیشم خوب نیست هر ازگاهی به دوربریاش بگه دوسشون داره،حتی شده باصدای آهسته....
دختر پسرمو یادش میدادم انسان باشه نه صرفا یه
ادم و ادامه ی نسل بشر یادش میدادم به بقیه هم همیتجوری نگاه کنه میگفتمش برای خودش زندگی کنه گاهی که اگه برای دلش زندگی نکنه وقتی پیر بشه دیگه خیلی دیره
اون موقعه که میگن دیگه سن و سالی ازت گذشته میگن پیر زنو چه به رژ قرمز،پیر مردو چه به همچین لباسا
میگن دیگه از شماها گذشته،خودمم میگم دیگه از من گذشته،الان دیگه باید به فکر جوون ترا بود...
سکوت که طولانی شد با احتیاط پرسیدم:
بهتون نمیخوره پسر یا دختر جوون داشته باشید!
آه بلندی کشید و گفت:
نه ندارم....ولی کسی روهم نداشتم که همچین حرفهایی رو بهم بزنه و یادم بده که زندگی کنم گاهی....
دیگه از ما که گذشت شماها تا وقت هست جوونی کنید مبادا از شماها هم بگذره و هیچی به هیچی ترشه این روزگار
راستی این حرفهارم از طرف من به بچه هاتم بگو...
تا بیام حرفی بزنم اتوبوس از راه رسید از رو صندلی بلند شد و سریع خودشو رسوند بهش و سوا شد و رفت و.....
من پیاده از ایستگاه اومدم بیرون و تصمیم گرفتم یکم تو این باروون بهاری خیابونارو بگردم و یه بستنی به خودم جایزه بدم....
💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛و من تنها خواهشم اینه کامنت کپی نزاریدو مرسی از دوستانی که همیشه مشوقم بودن و من چقدددد خوشحالم که پیش شماها هستم
...