این کیک تقدیم به ...
#حلما خانم
#مامان پریا و رضا
#چاشنی#نرگس عزیز(ngs)
#هانده فقط پاپیون خیلی خیلییییی خرابش کرد🥺
عکسم زیادی برش خورد😪
بیخیال بریم سراغ داستان😂 ...
#داستان.اولطلسم شیخ بهایی
شیخ بهائی که می خواست یکی از سر درهای حرم امام رضا(ع) را بسازد به بنا گفت: دست نگهدار تا به نجف بروم و بر گردم. شب امام رضا(ع) به خواب بنا آمدند و فرمودند: فردا صبح سر درب حرم را کامل کن و بساز. بنا عرض کرد: شیخ از من خواسته است که فعلا سر درب را ناقص نگهدارم و کامل نکنم تا از مسافرت برگردد. حضرت فرمودند: او رفته تا طلسمی را بیاورد تا در سر درب حرم من کار بگذارد تا فقط محبین و شیعیان اهل بیت بتوانند وارد شوند و دیگران نتوانند وارد حرم شوند در حالیکه درب حرم من بر روی همگان باز است دوست و دشمن می توانند به زیارت من بیایند. وقتی شیخ بر گشت دید بنا سر درب حرم را کامل کرده است وقتی سئوال کرد قضیه را برایش توضیح دادند به عطوفت و مهربانی حضرت رضا بیشتر پی برد.
📚 بانک جامع اشعار مداحان ج۱۰ ص۳۶
#داستان.دوم#تشرف_یافتگانتشرف فاطمه زوجه نجم اسود
«مردی بود "نجم" نام، معروف به "اسود" ساکن قریه ای معروف به "دقوسا" که در کنار فرات کبیر واقع است و از جمله اهل خیر و صلاح بود و زن صالحه ای داشت "فاطمه" نام، و دو فرزند داشتند. یکی پسر، "علی" نام و دیگری دختر، "فاطمه" نام.
اتفاقاً زوج و زوجه هر دو کور و نابینا شدند و به نهایت ضعف و ناتوانی رسیدند و این واقعه در سال هفتصد و دوازدهم هجری وقوع یافت و مدّت مدید بر این حالت بودند تا آنکه در یک شب از شب ها آن زن صالحه احساس آن نمود که دستی بر روی او کشیده می شود و کسی می گوید: خداوند کوری را از تو زایل نمود. برخیز به نزد شوهرت "ابی علی" برو و در خدمت گذاری او تقصیر مکن.
آن زن صالحه می گوید که: چون چشم گشودم فضای خانه را روشن و نورانی دیدم. دانستم که به نور قدوم مولای من حضرت قائم علیه السلام منور گردیده و آن بزرگوار بود که دست به رویم کشید و آواز داد و چشمم را بگشود»
#کیک_لبو#تقدیمی
...