عکس کاچی چهار مغز
مامانِ مینا
۹۳
۱.۶k

کاچی چهار مغز

۹ دی ۰۰
#قرار.معنوی.با.شهید.محرم.ترک.اولین.شهید.مدافع.حرم.زینبی
🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌸

#کاچی.آردسبوسدار.کنجد.مغزآفتابگردون.گردو.بادام.نبات
رنگ تیره اش بخاطر دارچین و ادویه هاست دونه دون های داخلش مغز ها هستن
برای تقویت دختر جان درست کردم
به تزئین ساده م نخندید😉 فقط به عشق شهدا عجله ای عکس میگیرم

🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خاطرات شهید👇
یک شب بعد از هیئت فهمیدند که مسئول هیئت رفته و ممکن است دیگر هیئت برپا نشود. در خانه اصغر جمع شدند. همان طور که نشسته بودند، محرم چایی اش را سرکشید و گفت «چرا ناراحتید مسئول هیئت رفته که رفته، مهم پرچم حضرت زهرا (س) ست که باید بالا باشه. اگر کسی نیست هیئت را نگه داره ما که هستیم. هر کاری می کنیم تا پرچم هیئت فاطمیون زمین نمونه. به نظرم پول روی هم بگذاریم و هر هفته خانه یکیمون هیئت بگیریم.»

بچه ها از خدا خواسته قبول کردند و گفتند «خودت باید مسئول هیئت بشی» قبول نمی مکرد و می گفت من خادم هیئتم. هر هفته خودش پرچم ها را می زد. چراغ هیئت را شروع می کرد. ایستگاه صلواتی راه می انداخت. نمایشگاه های مختلف برگزار می کرد.

به حضرت زهرا (س) ارادت خاصی داشت. همیشه آخر هیئت سفارش می کرد روضه حضرت زهرا (س) بخوانند تا روزی هیئت زیاد شود. پنج شنبه ها بعد از سخنرانی، مداحی شروع می شد. میاندارها روبه روی هم می نشستند و بقیه بچه ها دوروبرشان. یک سینه زنی حسابی راه می انداختند.

آن اوایل که میانداری می کرد؛ سعید را کنار خودش می نشاند تا با او میانداری کند. وسط سینه زنی بلند می شدند و جریان سینه زنی را هدایت می کردند. کم کم طوری شد که سعید بیشتر به هیئت محرم می آمد تا هیئت خودشان میانداری محرم از همه بهتر بود. بچه ها دوست داشتند دور او حلقه بزنند؛ چون طوری سینه می زد که زمین زیر پایش می لرزید. بچه های محل به خاطر میانداری کردنش به هیئت می آمدند. هنگام سینه زنی حواسش به همه چی بود. بچه هایی را که تازه پایشان به هیئت باز شده بود، میاندار می کرد. وسط مداحی و سینه زنی به قول بچه ها شطرنج بازی می کرد. یکی را بلند می کرد. یکی دیگر را سر جای آن می نشاند. از عقب بچه ها را جلو می آورد و هر کس را یک طوری هدایت می کرد. می گفت این جوان ها دوست دارند بیایند وسط سینه بزنند. خیلی ها را همین طوری جذب هیئت کرد.
⚘اللهم عجل لولیک الفرج⚘
...