قرار معنوی شهدایی . شهید مرتضی اربابی?
۲۷ دی ۰۰
همیشه آرزوی پوشیدن لباس سبز پاسداری را داشت و میگفت: «شاید یک روز با این لباس لیاقت پیدا کنم و شهید شوم و برای خدا و ولایت کاری کنم.»
مرتضی به خانوادهاش میگفت: «هرکس باید بالاخره یک مرگ داشته باشه چه خوب هست که آن مرگ با شهادت باشد.» یک هفته قبل از شهادتش در جمع خانواده نشسته بود و ناگهان مرتضی روبه پدرش کرد و گفت: «بابا برایم دعاکن که شهید بشوم.»
مرتضی روز قبل از شهادتش یکی از دوستانش را میبیند و گریه میکند. دوستش وقتی علت را جویا میشود، مرتضی میگوید: «من تا چندروز دیگر شهید میشوم.»
او روز یکشنبه 22 بهمن1385 بعد از 45 روز ماموریت در کورین به زابل برگشت و به همراه برادرانش به راهپیمایی 22بهمن رفت. او در ماموریت هیچوقت خسته نمیشد و به دوستانش میگفت: «شما بخوابید. من خودم نگهبانی میدهم.»
مرتضی در 25بهمن1385 درحالیکه باسرویس کارکنان سپاه در حال رفتن به محل کارش بود، توسط انفجار بمب تعبیه شده در اتومبیل پیکان در مسیر اتوبوس، به درجه رفیع شهادت میرسد.
مرتضی به خانوادهاش میگفت: «هرکس باید بالاخره یک مرگ داشته باشه چه خوب هست که آن مرگ با شهادت باشد.» یک هفته قبل از شهادتش در جمع خانواده نشسته بود و ناگهان مرتضی روبه پدرش کرد و گفت: «بابا برایم دعاکن که شهید بشوم.»
مرتضی روز قبل از شهادتش یکی از دوستانش را میبیند و گریه میکند. دوستش وقتی علت را جویا میشود، مرتضی میگوید: «من تا چندروز دیگر شهید میشوم.»
او روز یکشنبه 22 بهمن1385 بعد از 45 روز ماموریت در کورین به زابل برگشت و به همراه برادرانش به راهپیمایی 22بهمن رفت. او در ماموریت هیچوقت خسته نمیشد و به دوستانش میگفت: «شما بخوابید. من خودم نگهبانی میدهم.»
مرتضی در 25بهمن1385 درحالیکه باسرویس کارکنان سپاه در حال رفتن به محل کارش بود، توسط انفجار بمب تعبیه شده در اتومبیل پیکان در مسیر اتوبوس، به درجه رفیع شهادت میرسد.
...
طرز تهیه و دستور پخت های مرتبط