در خاطرات نيل آرمسترانگ نوشته بود:
من آدم حساسی نيستم.
وقتی خانهی والدينم را ترک كردم گريه نكردم،
وقتی در ناسا كار پيدا كردم گريه نكردم،
و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گريه نكردم.
اما وقتی از روی ماه به زمين نگاه كردم، بغضم گرفت.
با ترديد با پرچمی كه بنا بود روی ماه نصب كنم بازی میکردم. از آن فاصله رنگ و نژاد و مليتی نبود.
ما بوديم و یک خانهی گِرد آبی.
با خود گفتم انسانها برای چه میجنگند؟
دستم را به سمت زمین گرفتم و تمام داراییام و کره زمین با آن عظمت پشت دستم پنهان شد و من اشک ریختم...
https://www.instagram.com/p/Cd8hRNztVQC/?igshid=MDJmNzVkMjY=
...