عکس زبرا کیک پنبه ای
zahra_85
۲۴۶
۵۵۷

زبرا کیک پنبه ای

۲۹ خرداد ۰۱
با صدای زنگ گوشی سرمو از بین برگه ها بلند کردم
+بله
_آقای دکتر خواهرتون اومدند... بیان داخل
+بله بفرستینشون
گوشیو گذاشتم بلند شدم و کشو قوسی به خودم دادم
همون موقع غزل با یه دسته گل اومد داخل
_سلام خان داداش
+سلام ابجی گلم... بیا بشین
رو صندلی نشست روبه روش نشستم
نگاهی به اطراف انداخت
_کارت تموم شده
+اره تقریبا تموم شده میخواستم برم مطب
_خوب قبلش بیا بریم پیش عسل بعد بریم
سری تکون دادم
روپوشمو درآوردمو کتمو برداشتم باهم به سمته اتاق
عسل رفتیم
**********
عسل))
مامان رفت نمازخونه نماز بخونه منم تنهایی داشتم با
گوشی ور میرفتم
صدای در اومد
روسریم درست کردمو گفتم
+بفرمایید داخل
د￾باز شدو دختری اومد داخل
لبخندی زد
_سلام عسل جان
پشت سرش امیر علی اومد داخل
حالا متوجه شدم غزل بود
زیر لب گفتم
+سلام
به سمتم اومدو بغلم کرد
_اخخخ چقدر دلم برات تنگ شده بود
وقتی امیر علی گفت تو مریضش بودی و عمل کردی
کلی ناراحت شدم بهش گفتم میخوام بیام ببینمت
الان بهتری
+بله... ممنون بهترم
کنارم نشست امیر علیم همونجا ایستاده بود
_چقد تغییر کردی
بی حرف نگاهش کردم
سکوت بدی تو اتاق حکم فرما شده بود
خدا خدا میکردم زودتر مامان بیاد که انگار خدا صدامو
شنیدو مامان اومد
مامانو غزل مشغول صحبت بودند منم بی حرف به
حرفاشون گوش میدادم
_بهترید
نگاهی به امیر علی انداختم
+بله خوبم
سری تکون داد
بلاخره بعد نیم ساعت رفتند و من نفس راحتی کشیدم
*******
امیر علی))
نگاهی به غزل که سرشو تکیه داده بود به پنجره
انداختم
_واقعا تغییر کرده... حرف زدنش.... پوشش
برگشت طرفم
_امیر داداش اگه دوسش داری تا اخرش برو... این
دختر گناه داره کاری نکنی یه بار دیگه بشکنه
سری تکون دادم
+با مامان حرف زدی
لبخندی زد
_کم کم راضی میشه
مه￾بون خیرش شدم
*********
نگاهی به برگه روبه روم انداختم دلم یاری نمیکرد
امضاش کنم دوست داشتم هر روز بعدظهر برم پیشش
و باهاش صحبت کنم
اما تموم شد یه هفته گذشت ازمایشاشم همه خوب
بودند
باید مرخص میشد
با دستای لرزون امضاش کردم خودم با دستای خودم
دوباره از خودم دورش کردم
سرمو به صندلی تکیه دادمو چشمامو بستم
*******
باغم از روی تخت پایین اومدم با کمک مامان لباسامو
عوض کردم چادرمو سرم کردمو از اتاق خارج شدم
دوباره تکرار شد اون عشق تکرار شدو اخرش باز تموم
شد
بغض داشت خفم میکرد
تو سالن دائم نگاه به اطراف میکردم تا شاید دوباره
برای آخرین بار ببینمش اما نبود
بیرون رفتیم و من حس کردم که قلبم موندو خودم
اومدم
آرمان به سمتم اومد
_خاله جان من عسلو میارم باهاش حرف دارم
مامان خیرم شد
لب زدم
+اره مامان تو با بابا بیا من با آرمان میام یکم باهاش
حرف بزنم
سری تکون داد داخل ماشین نشستم آرمان سوار شدو
راه افتادیم
سرمو به صندلی تکیه دادم
_به خاطر اینکه ازش باز دور شدی ناراحتی
چشمامو بازم کردم قطره اشکی چکید دستمو فوری رو
گونم کشیدم
+شده تقدیر کسی باشی و قسمت نشود.... سال ها
گیر کسی باشیو قسمت نشود... آرمان ماجرای منم
همینه هیچوقت قسمتم نمیشه این تقدیر تلخ نمیزاره
یه دفعه حس کنم اره این حس دو طرفس
بخدا خودمم نمیخوام دیگه دوسش داشته باشم اما
دلم قبول نمیکنه
آرمان سکوت کرده بود منم حرفی نزدمو تا آخر مسیر
همینجوری گذشت
با کمک آرمان داخل خونه شدم و تو اتاقم رو تخت دراز
کشیدم چشمامو بستمو خوابیدم
********
یک هفته بعد))
امیر علی))
با غزل خیره شده بودیم به لب های مامان که ببینیم
چی میگه
بابا که همون اول گفت نظر من مهمه و اون مخالفت
نمیکنه
_من... هنوزم راضی به این ازدواج نیستم
با غم چشمامو بستم
_اما... خوب چون تو میخوای میام خاستگاری اما ازم
نخوا با اون مثل شیدا برخورد کنم
_عه مامان عسل چه فرقی با شیدا داره
مامان چشم غره ای به غزل رفت
_شیدا انتخاب خودمه عسل انتخاب امیر
مامان اشکشو با گوشه شالش پاک کرد
_محمد حسینم هیچوقت رو حرفم حرف نزد
عصبی از جام بلند شدم به سمته اتاقم رفتم وسط راه
با صدای بابا ایستادم
_امیر جان بابا شماره خونشونو بگیر تا مامانت زنگ
بزنه قرار خاستگاری بزارن
+چشم آقا جون
وارد اتاقم شدم رو تخت دراز کشیدم
باید قبل خاستگاری نظر خودشم میپرسیدم درسته
خلاف اعتقاداتمه اما دوست داشتم بدونه عاشقشم و
بدونم اونم همین حسو داره و متنفر نیست ازم

عسل))
از کلاس همراه شقایق خارج شدم
دو هفته گذشته و امروز بعد چنوقت اومدم دانشگاه
خیلی از درسا عقبم و روزو شبو در حال درس خوندم تا
جلو بیفتم
یه هفته میشه آرمانو ندیدم فقط تلفنی حرف زدیم
با حرف شقایق از فکر بیرون اومدم
_صبحانه خوردی
+نه وقت نکردم
_وای منم بیا بریم کافه یه چیزی بخوریم
+بریم
از کافه بیرون اومدیم رفتیم سر کلاس بعدی
میخواستم وارد کلاس بشم که گوشیم زنگ خورد
شماره ناشناس بود خواستم اول جواب ندم اما بعد
اینکه دوبار زنگ زد جواب دادم
+الو
_سلام...عسل خانم؟
قلبم لرزید چه صدای آشنایی
+بله بفرمایید
_شناختید
مگه میشه صاحب این صدای بمو نشناسم.... اما چرا
باید بگم میشناسم چرا باید نشون بدم هنوزم به یادشم
هنوزم فراموشش نکردم
+خیر... شما
_امیر علیم... وفا
+بله متوجه شدم
_میتونم ببینمتون
با تعجب گفتم
+منو
_بله
+برای چه کاری
_بیاید متوجه میشید
+بله... بیام مطب
_نه اگه براتون مشکلی نداره یه جای دیگه قرار بزاریم
زیر لب گفتم
+کجا
_کافی شاپ خوبه
با تردید لب زدم
+بله... من کلاس دارم آقای وفا الان باید برم آدرسو
ساعتشو برام بفرستید
_بله چشم... ممنون که قبول کردید
+خواهش میکنم... خدانگهدار
_خداحافظتون
گوشیو انداختم تو کیفم
چیکار داره که مطب نمیشه
نکنه فهمیده هنوزم بهش حسی دارم میخواد بهم بگه
فراموشش کنم
نکنه باز بیماریم برگشته
پوفی کشیدم وارد کلاس شدم تموم طول کلاس با
خودکار تو دستم مشغول بودمو دهنم درگیر امیر علی
اصلا از کجا شمارمو آورده..
با صدای تذکر استاد به خودم اومدم زیر لب ببخشید
گفتم
بعد تموم شدن کلاس از جام بلند شدم
_عسل طوری شده
+نه چطور مگه
_اخه اصن اینجا نیستی
لبخندی زدم
+نه ق￾بونت خوبم... من برم دیگه جایی کار دارم
به چهره متعجب شقایق نگاه کردم گنشو فوری
بوسیدم ازش دور شدم
گوشیمو روشن کردم آدرسو برام فرستاده بود نیم
ساعت دیگه باید اونجا باشم
دم در دانشگاه تاکسی گرفتمو راه افتادم
...
نظرات