وقتی بیست سالم بود ، همون روزهایی کـه همهچیز طعم تازهای داره و بـه معنای واقعی جوانی ، واسه اولین بار گلوم پیش یکی گیر کرد ، از اون عشقهای اساطیری ، عاشق زیباترین دختر دانشکده شدم ، پادشاه دلبری و غرور . . !
تقریبا همه دانشکده بهش پیشنهاد داده بودن و اون همه رو از دم رد کرده بود . حتی یه بار یکی از استادها بهش پیشنهاد ازدواج داد ، میدونی اون در جواب چی گفت . ؟
گفت : هه . !
آخه « هه » هم شد جواب . ؟
استاد هم اون ترم از لجش همهمون رو مردود کرد . اما خب مـن فکر میکردم یهجورایی بهم علاقه داره ، گاهی وقتها وسط کلاس حس میکردم داره مـن رو یواشکی دید میزنه ، ولی تا برمیگشتم داشت تخته رو نگاه میکرد و با دوستش ریز ریز میخندید ، توی اون مدتی کـه همکلاسی بودیم مـن حتی یک کلمه هم نتونسته بودم باهاش صحبت کنم .
تا اینکـه یه روز وقتی کـه داشتم بازیگرهای تئاتر
جدیدم یعنی « باغِ آلبالو » اثر چخوف رو انتخاب میکردم بـه سرم زد کـه اونم توی تئاترم بازی کنه ، البته مـن هیچوقت از هنرم سوءاستفاده نمیکردم و اینکار رو برخلاف اخلاقمداری یه هنرمند میدونستم ، ولی میتونستم بـه هوای تئاتر حداقل کمی باهاش حرف بزنم ، با اینکـه حدس میزدم شاید کنف شم و بـه گفتن یک « هه » قناعت کنه ، ولی رفتم پیشش و قضیه رو واسش گفتم ،
اون هم رو کرد بهم و گفت :
اِ . . واقعا . ؟ باغ آلبالو . ؟ نقش مادام رانوسکی . ؟
گفتم : نه . ! نقش آنیا ، دختر مادام رانوسکی . .
گفت : ولی مـن مادام رانوسکی رو خیلی دوست دارم . . !
گفتم : باشه ، مادام رانوسکی ، تـو فقط بیا
خلاصه بهترین روزهای زندگی مـن شروع شد ، صبحها بـه شوق دیدنش از خواب بیدار میشدم ، عطر میزدم ، کلی بـه خودم میرسیدم ، سرخوش بودم ، توی پلاتو ساعتها بهش خیره میموندم و در آخر تمرین تئاتر ، گفتوگوهای دلپذیری بین مـا شکل میگرفت . . کاش اونروزها تموم نمیشد ، چون زمان تکرار شدنی نیست ، دیگه هیچوقت یه جوان بیست ساله نمیشم ، فقط میتونم آرزو کنم خوابِ اون روزها رو ببینم . .
تئاتر باغِ آلبالوی مـن ، بـه بهترین شکل با بازی اون دختر زیبا اجرا شد و تراژدیکترین اثر واسه مـن رقم خورد ، چون روز قبل از اجرا وقتی داشتیم مهمانهای ویژه رو دعوت میکردیم از مـن خواست تا واسه نامزدش اون جلو یه صندلی رزرو کنم ، از اون روز بـه بعد مـن دیگه یه جوان بیست ساله نبودم ، بیست سالگی خیلی زودگذره و بعد از اون دیگه چیزی واست تازگی نداره . . !
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼سلام عشقای دل بابت کمرنگگ بودنم خییییلی عذر میخوام گرچه کسی جز فرشته مهربونم سراغی ازم نمیگیره 😅
بگذریم...
کیک لیمویی من بوی لیمو و مزه اش رو نمیداد ولی جایگزین وانیل خوبه😅
مزه اش هم خیلی خوب بود وولی پایه ثابت کیک هام نشد ولی خوشمزه بوداااا
و اینکه تروووخدا کامنت کپی نزارید
فالو هم یادتون نره یذره زیاد شیم تا کیکای بعدی خدانگهدار😉شایدم غذا شایدم شربت و نوشیدنی 😂
اودابز😇💚💜
#کیک#کیک_لیمویی#مرداد#محرم#پویش