سلام مهربونا🥰چه نونی ،چه بافتی،چه طعمی 😋😋حتما امتحان کنید😍با دستور lieli.a عزیزومهربونم😘
من توی دوتا رول گردو ودارچین وپودر قند وگلاب زدم وتوی یه رول خرما وگردو وکمی پودر نارگیل زدم🥰
#نان-رول-پشمکیدکتر میاندیشد که موقعیتی خلق کند تا بتواند تفاوت سعید و هستی را در تصمیمگیری بیشتر نمایان کند و به آنها بگوید که این تفاوت از چه چیزی سر چشمه میگیرد. سعی میکند تصویر سازی کند تا آن دو بیشتر خود را در موقعیت دلخواه دکتر حس کنند. با هیجان میگوید فرض کنید مدتی است سعید بیکار شده و پساندازش نیز ته کشیده. هیچ چیز در خانه برای خوردن ندارید و صاحبخانه نیز هر روز به بهانههای مختلف یادآوری میکند که چند ماه است اجاره خانه عقب افتاده. یکی از همین روزها وقتی به خانه پدر هستی رفتهاید، هستی به اتاق خواب میرود و از غفلت مادرش استفاده میکند یک تکه طلا از جعبه جواهرات مادرش بر میدارد و در کیفش میگذارد. سعید این صحنه را میبیند و به روی خود نمیآورد. دکتر رو به سعید میگوید، هستی پس از مهمانی آن قطعه طلا را به تو میدهد تا فعلا بتوانی چند روزی دهن صاحبخانه را ببندی. تو در این موقعیت چه تصمیمی میگیری؟
سعید خیلی خاطر جمع و بدون هیچ تاملی میگوید، کور از خدا چی میخواد، دو چشم بینا. گرچه من از گرسنگی بمیرم هم این خانم چنین کاری نمیکنه.
دکتر میگوید حالا تصور کنید این اتفاق برعکس افتاده و این بار در خانه پدر و مادر سعید هستید. این بار سعید به اتاق مادرش رفته و طلا را برداشته و هستی متوجه ماجرا میشود و میداند که سعید مخفیانه و دزدکی این کار را کرده، هستی به دکتر مهلت نمیدهد تا ماجرا ادامه پیدا کند. وسط حرف دکتر میدود و میگوید، من همونجا میرم تو اتاق اون تیکه طلا رو میگیرم ازش و میذارم سر جاش. اگرهم مقاومت کنه تهدیدش میکنم که به همه میگم اگه نذاره سرجاش. گرچه قبلش هم کلا از زندگی با ایشون ناامید میشم. مگه میشه با یک دزد ادامه داد. سعید میخواهد پاسخ بدهد که دزدی نیست و بعدا بهترش را پس میدهیم. اما دکتر ماجرا را ختم به خیر میکند و یادآوری میکند که این فقط یک مثال است.
دکتر این بار از ماجرا رمزگشایی میکند و با شوقی وصفناشدنی توضیح میدهد که سعید انسانی احساسی است و ملاک اصلی در تصمیمگیری او ارزشهای شخصیاش است. او وقتی میخواهد تصمیم بگیرد میسنجد، که چه چیزی از نظر او و در آن موقعیت خوب است یا بد. چه چیزی با ارزشهای شخصی او مطابق است و چه چیزی مخالف.
اما هستی در دسته منطقیها جا دارد. کسانی که ملاکشان در تصمیمگیری استاندارهای پذیرفته شده و قوانین از پیش تعیین شده در عرف جامعه است. آنها وقتی میخواهند انتخاب کنند، میسنجند که چه چیزی از نظر قوانین عرفی در جامعه درست است و چه چیزی غلط. منطقیها برای هر کاری استدلال دارند و بیشتر درگیر تحلیل و محاسبه عددها و رقمها هستند. در جستجوی اینکه چه چیزی منافع آنان را به صورت ملموس و واقعی تامین میکند. آنها دستاوردگرا هستند و دوست دارند نتیجه فعالیت خود را به صورت عینی مشاهده کنند.
احساسیها نیز مثل سعید بیشتر به دنبال حال خوب برای خود و اطرافیانشان هستند. آنها دوست دارند نتیجه تصمیماتشان حال بقیه را خراب نکند. حتی اگر به قیمت از دست دادن پول و شغلشان باشد. نه گفتن برای آنها کار سختی است. برای آنها انصاف و رعایت حال دیگران در هر موقعیتی بیشتر اولویت دارد تا اینکه به قوانین پایبند باشند و با اجرای قانون دل دیگران را بشکنند. احساسیها هیچوقت قاضی خوبی نمیشوند، چون وقتی میخواهند حکم صادر کنند، به خاطر همدلی ذاتی که دارند خود را جای مجرم و خانوادهاش تصور میکنند و از مجازات عادلانه بر اساس قوانین چشمپوشی میکنند.
هستی با شنیدن این حرفها اشکش جاری میشود. با بغضی آماده برای ترکیدن میگوید، همین چیزا باعث شده نتونم ازش دل بکنم. اما آقای دکتر با بیقانونیهاش چه کنم؟ با جوگیریهاش با تصمیمات بیمنطقش؟ با پشمونیهاش بعد از هر تصمیمش.....
دکتر نفس عمیقی میکشد و نشان میدهد که حال هستی را درک میکند. ببین هستی خانم، شما قدم اول رو برداشتید و خوب هم دارید جلو میرید. قدم اول همین آگاهی و شناخت همدیگه است. اما عجله نکنید. بذارید آخرین ملاک برای تفاوت احتمالی شما دو نفر هم بررسی بشه تا بتونم برنامه مناسبتر و دقیقتری براتون در نظر بگیرم. انشالله در جلسه بعد، میخوایم در مورد شیوه برنامهریزی با هم صحبت کنیم.
همین که اسم برنامه به میان میآید. سعید لبخند ناخودآگاه و تلخ خود را از جمع پنهان میکند. دستی به پشت سرش میکشد و اجازه میخواهد تا به اتفاق هستی مطب را ترک کنند و برای جلسه بعدی وقت بگیرند.
این داستان ادامه دارد...
سید حمید فتاحی معصوم
بادصبا
با رویاهات قرار بذار
www.badesaba.ir

...