جُذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند ، حلاج بر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان بُرد .
جذامیان گفتند : دیگران بر سفره ما نمینشینند و از ما میترسند !
حلاج گفت : آنها روزهاند و برخاست .
غروب، هنگام افطار حلاج گفت : خدایا روزه مرا قبول بفرما !
شاگردان گفتند : استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی !
حلاج گفت : ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم، اما دل نشکستیم ...!!
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم ،
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم ...
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب ،
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم ...
✍🏼
#عطار تذکره الأوليا
(🌱بماند به یادگار🌱)
...