سهههههههههههههههلام
اوایل تابستون بود که قصد سفر با خاندان لیاشانپو(همسر) با 10 سر عائله به مقصد مشهد برای عروسی پسر عمه آقای همسر کردیم..
تو تفکرات خودم یه عدد ماسک و پَچ چشم برداشتم که بعد پاک نمودن حجم اعظم عنتر منتر کردن توسط آرایشگر از پوستم محافظت کنم..
بعد استفاده ماسک پوستشو گذاشته بودم رو دسته مبل که خواهر شوهر کوچکم اومد تو اتاق ما..
محبوب + : عه مهسا از این ماسکا داشتی..؟
من _ : اره یکی اورده بودم برای بعد عروسی که ارایش سنگین 😇
+ : عههه کاش تو استفاده نمیکردی میدادی به من 🙁
_ : من سکوت 😐 من نگاه
پ ن : ما همچنان بعد سه ماه وقتی یادمون میاد به احترام رو فوق زیادش دو دقیقه سکوت میکنیم 😶
...