عکس خوراک لوبیا کنسروی
fatemeh.1384
۲۳
۵۸۱

خوراک لوبیا کنسروی

۲۴ اسفند ۰۱
با دستور فرخنده جان❤(مامان سالارم)

هزار و يك اسم داري و من از آن همه اسم" لطيف" را دوست تر دارم كه ياد ابر و ابريشم و عشق مي افتم.
خوب يادم هست از بهشت كه آمدم ، تنم از نور بود و پر و بالم از نسيم. بس كه لطيف بودم توي مشت دنيا جا نمي شدم. اما زمين تيره بود، كدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختي اش گرفت و دستم به تيرگي اش آغشته شد و من هر روز قطره قطره تيره تر شدم و ذره ذره سخت تر.
من سنگ شدم و سد و ديوار . ديگر نور از من نمي گذرد، ديگر آب از من عبور نمي كند. روح در من روان نيست و جان جريان ندارد.
حالا تنها يادگاري ام از بهشت و از لطافتش چند قطره اشك است كه  گوشه دلم پنهانش كرده ام. گريه نمي كنم كه تمام نشود، مي ترسم بعد از آن از چشم هايم سنگريزه ببارد.

يا لطيف!
اين رسم دنياست كه اشك، سنگريزه شود و روح ، سنگ و صخره؟
اين رسم دنياست كه شيشه ها بشكند و دل هاي نازك شرحه شرحه شود؟
وقتي تيره ايم، وقتي سراپا كدريم، به چشم مي آييم ديده مي شويم؛ اما لطافت هر چيز كه از حد بگذرد، نا پديد مي شود.
يا لطيف!
كاشكي دوباره مشتي تنها مشتي از لطافتت را به من مي بخشيدي تا مي چكيدم و مي وزيدم و ناپديد مي شدم، مثل هوا كه ناپديد است ، مثل خودت كه ناپيدايي...
يا لطيف!
مشتي تنها مشتي از لطافتت را به من ببخش

عرفان نظرآهاري
از كتاب" در سينه ات نهنگي مي تپد"
...