•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈

روزی سلمان فارسی آمد خدمت رسول خدا (صلوات الله علیه) و گفت می خواهم معجزه ای از شما ببینم.
حضرت فرمودند :

خواهان دیدن معجزه هستی برو نزد پسرعمم علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) سلمان آمد نزد امیرالمومنین (صلوات الله علیه) حضرت دست او را گرفت برد بیرون، فرمود چشم هایت را ببند، سلمان گفت چنین کردم؛ احساس می کردم زمین زیر پایم کشیده می شود، چشم باز کردم در صحرایی بودم در نهایت سبز و خرم.

امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) فرمودند : اینجا پشت کوه قاف است سی سال راه از مدینه دور است.
سلمان گفت : ناگهان دیدم امیرالمومنین (صلوات الله علیه) غایب شد هر چه گشتم نیافتم تا اینکه دیدم از خلقی صدای همهمه بلند شد،جمعیت فراوان با صورت های نورانی داشتند می رفتند، پرسیدم کجا می روید؟
گفتند :می رویم مسجد پیامبر (صلوات الله علیه) پشت او نماز بخوانیم، دیدم مسجدی است بسیار بزرگ ابتدا و انتهای او معلوم نبود ، دیدم رسول خدا (صلوات الله علیه) در محراب و امیرالمومنین صلوات الله علیه پشت سر ایشان است، امیرالمومنین صلوات الله علیه مرا صدا زد و فرمود بیا، رفتم کنار حضرت نشستم ، می خواستم بپرسم کجا رفتید که پیامبر (صلوات الله علیه) نماز را شروع کردند ، گفتم بعد نماز می پرسم، بعد نماز دیدم رسول خدا (صلوات الله علیه) به منبر رفتند ،اشاره کردند، سلمان بیا رفتم، فرمودند : بین دو انگشت مرا نگاه کن، نظر کردم، شهری بزرگ بود هفتاد هزار محله داشت، در هر محله هفتاد هزار مسجد، در هر مسجد هفتاد هزار محراب، در هر محراب امیرالمومنین علی بن‌ابی‌طالب (صلوات الله علیه) نماز می خواندند ، پیامبر (صلوات الله علیه) فرمودند : سلمان بس است برو، آمدم بیرون مسجد دیدم امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) بیرون مسجد منتظر من است، فرمودند :چشمت را ببند! بستم دیدم در مدینه هستم؛
گفتم بروم نزد حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) بگویم امروز چه دیدم از شوهرش، رفتم دیدم حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) گریه می کنند ، پرسیدم خانم چرا گریه می کنید؟
فرمودند :سلمان سه روز است علی (صلوات الله علیه) در بستر بیماری افتاده است، من تعجب کردم رفتم، یک مرتبه رسول خدا (صلوات الله علیه) از عقب من فرمودند :مضطرب مباش علی بن‌ابی‌طالب (صلوات الله علیه) سِرّخدا است.


📚مقتل خطی جامع المجالس ص۲۶۵


•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#غدیر_سند_حقانیت_شیعه