۵ تا صلوات یادتون نره
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت هشتاد وششم : والفجرمقدماتي ( بخش دوم)
👤 راوی : علي نصرالله
بعد هم شروع به سينهزنى كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم:
امان از دل زينب سلاماللهعلیها چه خون شد دل زينب سلاماللهعلیها
بچهها با ســينه زني جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زينب سلاماللهعلیها و
شهداي كربلا روضه خواند.
در پايان هم گفت: <<بچهها، امشــب يا به ديدار يار ميرسيد يا بايد مانند عمه
سادات، اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد.>> 1👇🏻
بعد از مداحي عجيب ابراهيم، بچه ها در حالي كه صورتهايشان خيس از
اشك بود بلند شدند. نماز مغرب وعشاء را خوانديم.
از وقتي ابراهيم برگشته
سايه به سايه دنبال او هستم! يك لحظه هم از او جدا نميشوم.
مــن به همراه ابراهيم، يكي از پلهاي ســنگين و متحرك را روي دســت
گرفتيم و به همراه نيروها حركت كرديم.
حركت روي خاك رملي فكه بســيار زجــرآور بود. آن هم با تجهيزاتي به
وزن بيش از بيســت كيلو براي هر نفر!
ما هم كه جداي از وســايل، يك پل
سنگين را مثل تابوت روي دست گرفته بوديم!
همه به يك ستون و پشت سر هم از معبري كه در ميان ميدانهاي مين آماده
شده بود حركت كرديم.
حدود دوازده كيلومتر پياده روي كرديم. رسيديم به اولين كانال در جنوب
فكه. بچه ها ديگر رمقي براي حركت نداشتند.
ساعت نه ونيم شب يكشنبه هفدهم بهمنماه بود. با گذاشتن پلهاي متحرك
و نردبان، از عرض كانال عبور كرديم.
ســكوت عجيبي در منطقه حاكم بود.
عراقيها حتي گلولهای شليك نميكردند!
يك ربع بعد به كانال دوم رسيديم. از آن هم گذشتيم. با بيسيم به فرماندهي
اطالع داده شد.
چند دقيقهاي نگذشته بود كه به كانال سوم رسيديم.
1<<پی نوشت
👈🏻-عجيب بودكه تقريبًاهمه بچههاي گردانهاي كميل كه ابراهيم برايشان روضه خواند يا شهيد شدند يا اسير>>
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید
#ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref