آن هنگام که مادرت پیرتر میشود؛
و چشمهای گرانبها و با ایمان او،
زندگی را آنگونه که [زمانی میدید] نمیبینند؛
زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند،
و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند؛
در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر،
با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن،
زمانی که اندوهگین است،
بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی،
اگر از تو چیزی میپرسد،
او را پاسخگو باش
نه از روی ناشکیبایی،
بلکه با آرامشی مهربانانه،
واگر تو را به درستی درنمی یابد
شادمانه همه چیز را برای او بازگو کن
ساعتی فرا میرسد ،
ساعتی تلخ ،
که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند ...
...