بمان برای من عزیزتر از جانم برای شب های چهل سالگی ام که بدون تو بخیر نمی شود روزهای پنجاه سالگی ام! بمان برای شصت، هفتاد و هشتاد سالگی ام آنجایی که همه چیز را فراموش کرده ام به جز شانه هایی که تنها تکیه گاه بغض های سی سالگی ام بود🤍
حیف است هوای پاییزی هدر شود بیا دستهایت را به من بده، تا با هم در امتداد پاییز، روی زرد و نارنجی برگها قدم بزنیم، و همهی شهر را مبتلا کنیم به عشق. زحمت بارانش با خدا آمدنش با تو عاشقی و شعر و غزلش با من❤️
انقد دوست دارم که خودمم نمیدونم چقدر دوست دارم مثلا با خودم فکر میکنم دریا چجوری حساب موج هاشو داره؟ پاییز از کجا میخواد بدونه هر بار چندتا برگ از دست میده؟ بارون از کجا میخواد بفهمه چند قطره بارون باریده؟ و منم چجوری بگم چقدر دوست دارم؟
من تو زندگیم یه نفر رو دارم که توی هر حالی باشم بهم حس خوب میده وقتی باهاش چت میکنم حالم خوب میشه وقتی صداشو میشنوم آروم میشم وقتی میبینمش انگیزه میگیرم میخواستم بگم اون یه نفر برای من، تویی❤️