مهساخانوم۲۱
مهساخانوم۲۱

دستور پختی یافت نشد

یخ خاکشیر
مهساخانوم۲۱
۱۱

یخ خاکشیر

۹ مرداد ۹۷
#شیک پذیرایی کنیم
ایده ی جالبی میتونه باشه برای سرو شربت توی مهمونی ها.توی هر لیوان یک تکه یخ ☺
...
#بورک گوشت و قارچ
اولين انتخاب براى دوست داشتن را
ميتوان حياتى ترين انتخابِ زندگى ناميد.
حياتى تر از انتخابِ شخصِ موردِ نظرمان براى ازدواج حتى!
اولين بار كه دلِ آدمى ميلرزد
اولين بار كه الفباى دوست داشتن را همخوانى ميكند
اولين بار كه ياد ميگيرد حرفِ دلش را به زبان آورد
اينها همه و همه در ذهن آدم ميماند 
اولين عشقِ زندگىِ مان الگو ميشود  و خدا نكند نيمه تمام بماند
انتخابهاى بعدىِ زندگى همگى تحتِ تاثير انتخاب اول قرار ميگيرد
بعدى ها همگى مقايسه ميشوند با همان انتخابِ اولمان!
"انتخابِ اول مهم است"
مهم باشد برايتان لطفاً!
#علي_قاضي_نظام
...
پاستیل
مهساخانوم۲۱
۲۲

پاستیل

۲۳ خرداد ۹۷
ما ازدواج می‌کنیم و می‌ترسیم با ماشین‌های شوهرمان رانندگی کنیم. ازدواج می‌کنیم و سر برج فراموش‌مان نمی‌شود، ساعت اوج مصرف برق و شارژ ساختمان فراموش‌مان نمی شود. اتوی لباس‌های صبح شنبه فراموش‌مان نمی‌شود. ما ازدواج می‌کنیم و وقتی که تمام روز به گلدان‌هامان می‌رسیم و رو به روی آینه ابروهای پر شده‌مان را که می‌بینیم، می‌ترسیم شوهرمان دیگر دوستمان نداشته باشد. ما ازدواج می‌کنیم و شوخی‌هامان به تخت خواب می‌کشد، موی رنگ‌شده‌مان توی بشقاب غذاشان پیدا می‌شود. سلفی‌های توی فرودگاه و پارک و رستوران تمام می‌شوند.

ما ازدواج می‌کنیم و نگاه کردن به عکس داف‌های روسی تمام می‌شود. بلیط‌های دبی و رقصیدن توی جمیرا تمام می‌شود. فحش دادن به سالی تاک، کمپین موفرفری‌های فیس‌بوک تمام می‌شود. دیگر ساعت‌ها از ماندلا اِفِکت باهم حرف نمی‌زنیم. ازدواج می‌کنیم و دیگر برایمان مهم نیست محتوا در خدمت فرم است یا فرم در خدمت محتوا، توی سامسونگ‌های قدیمی‌مان خواجه امیری بوده، روی یونیت‌های دندان‌پزشکی غصه خوردیم و اردتدونسی‌هامان نیمه‌کاره مانده بود.

ما ازدواج می‌کنیم و مهمانی‌های ناجور و رژ لب‌های بالای لب تمام می‌شود. استرس ِ کال ویتینگ و دل دردهای بی‌دلیل تمام می‌شود. جمله‌ی «بقیه رو ول کن، خودت چی می‌خوای؟» تمام می‌شود. یک ساعت لم دادن در ایستگاه اتوبوس تمام می‌شود.

ما ازدواج می‌کنیم و نام میدان‌ها و کوچه‌ها همان است. دوست بچگی‌مان همان است. پارک لاله همان است. ادلاید هنوز در جنوب استرالیاست. ما ازدواج می‌کنیم و قیمت روی مشکین تاژها مهم است. همسایه‌ی جدیدمان مهم است. قرص‌های توی یخچال مهم است. خرابی آسانسور مهم است. ما ازدواج می‌کنیم و دیگر تف‌های خونی‌مان را توی آبراه نزدیک محل کار کسی نمی‌اندازیم. ازدواج می‌کنیم و یادمان نمی‌ماند دوست‌ها نوشته‌هامان را دزدیده‌اند، به جشن امضاهاشان دعوت نمی‌شویم، پایان‌نامه‌هامان سفارشی بود و حقوق‌هامان به دلار نیست!

ما ازدواج می‌کنیم و صدای بخدا با حقوق ۵۰۰ تومنم باهات زندگی می‌کنمِ کسی توی گوشمان زنگ می‌زند؛ دکه‌های پایین شهر و پاکت سیگارهای گوشه‌ی دیوار دلمان را بهم می‌ریزد. ما ازدواج می‌کنیم و حالا تنها، جای آن دو دیوانه‌ی خیابان انقلاب-شهروند درجه دو و گریه کردن با چراغ ترمز ماشین‌ها توی شب هستیم...
...
کیک قاشقی
مهساخانوم۲۱
۱۷

کیک قاشقی

۲۱ خرداد ۹۷
می خوام یه اعتراف کنم!
من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم؛
عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی می زد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود! اون هر روز به خونه پیرزن همسایه می اومد تا پیانو یاد بگیره...
از قضا زنگ خونه پیر زن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه ما رو می زد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده می رفتم پایین و در رو واسش باز می کردم، اونم می گفت ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو می گفت عزیزم!
پیر زنه همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ 'دریاچه قو' چایکوفسکی را بهش یاد می داد و خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، به هر حال تمرین رو بی استعدادی چربید و داشت کم کم یاد می گرفت...
اما پشت دیوار حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون می دونستم پیر زنه همسایه فقط بلده همین آهنگ 'دریاچه قو' را یاد بده و دیگه خبری از عزیزم گفتن ها و صدای زنگ نیست
واسه همین همه هوش و ذکاوت خودم رو به کار گرفتم.
یه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و تا جایی که می تونستم نت ها رو جابجا کردم و از نو نوشتم و گذاشتمشون سر جاش!
اون لحظه صدایی تو گوشم داشت فریاد می کشید،فکر کنم روح چایکوفسکی بود
روز بعد و روزهای بعدش دوباره دختره اومد و شروع کرد به نواختن 'دریاچه قو' !
شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار می زدن، پیر زنه فقط جیغ می کشید، روح چایکوفسکی هم تو گور داشت می لرزید!
تنها کسی که لذت می برد من بودم، چون پیر زنه هوش و حواس درست و حسابی نداشت که بفهمه نت ها دست کاری شده...
همه چی داشت خوب پیش می رفت،هر روز صدای زنگ، هر روز ممنونم عزیزم و هر روز صدای پیانو بدتر از دیروز!
تا اینکه پیرزنه مرد،فکر کنم دق کرد!
بعد از اون دیگه دختره رو ندیدم
ولی بیست سال بعد فهمیدم تو شهرمون کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته...
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش، دیگه نه لاغر بود و نه عینکی، همه آهنگ ها رو با تسلط کامل زد تا اینکه رسید به آهنگ آخر!
دیدم همون نت های تقلبی من رو گذاشت رو پیانو...این بار علاوه بر روح چایکوفسکی به انضمام روح پیرزنه، تن خودمم داشت می لرزید؛ 'دریاچه قو' رو به مضحکی هرچه تمام با نت های اشتباهی من اجرا کرد، وقتی که تموم شد سالن رفت رو هوا!
کل جمعیت ده دقیقه سر پا داشتن تشویق می کردن
از جاش بلند شد و تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت،اما اسم آهنگ 'دریاچه قو' نبود!
اسمش شده بود 'وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود'
فکر می کنم هنوزم یه پسر بچه ام!

#روزبه_معین
...
#فینگرفود_شامی
مهساخانوم۲۱
۳۷

#فینگرفود_شامی

۲۵ اردیبهشت ۹۷

مَن هم خانومِ خانه میشوم و احتمالن وقتی دستانم بویِ پیاز میدهد و دانه هایِ ریز روغن رویِ پیراهن گلدارم خودنمایی میکند یادِ مادرم می اٌفتم که گاهی دستانش را میبویید و میگفت از سرخ کردنِ پیاز بَدَش می آید، شاید هم یک وقت هایی پشت گاز بایستمٌ به قٌرمه سبزیِ جانیوفتاده أم با حسرت چشم بدوزم آن وقت گوشی تلفن را بردارمٌ دست به دامن مادر بیاویزم که راهِ حلِ مشکلم را پیدا کند ، یا ممکن است وقتی از گٌم شدنِ دٌکمه ی پیراهن همسرم پریشانم حرفِ مادر را برایِ خودم مرور کنم که همیشه میگفت دٌکمه یِ لباس هارا باید قبل از پوشیدنشان محکم کنی ، من هم یک روز خانومِ خانه میشومٌ و میفهمم "زن" بودن فقط داشتنِ گلِ سَرهایِ جورواجورٌ لاک های رنگارنگ و موهایِ بِلوندٌ فانتزی نیست ، آرایش کردنٌ لذت بردن از لباس هایِ متنوع و دِلبری از مردِ خانه و قربان صدقه هایِ آتشین تحویل گرفتن نیست!

زن بودن ابروهایِ دردِ تَتو تحمل کرده و موهایِ دِکٌلٌره ی سوخته هم میتواند باشد ، شکمِ برآمده و نٌه ماه خواب و خوراکِ راحت نداشتن ، آشپزی و تمیز کردنِ خانه هم میتواند باشد ، آرزوهایِ برباد رفته و آرتٌروزِ زانو و پیری زود رَس و کمبود ویتامین هم میتواند باشد! من هم خانومِ خانه میشوم و میفهمم هیچکس به اندازه یِ یک دختر ، مادرَش را دَرک نمیکند...
...
#کیک مافینی
مهساخانوم۲۱
۱۷

#کیک مافینی

۲۴ اردیبهشت ۹۷
🌹🌹🌹 هفت یا هشت ساله بودم، برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل باسفارش مادرم رفتم.
اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن!
پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش ... میوه وسبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار.
دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟
راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود ... مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم.
داشتم ازکاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می‌ داد.
پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه ازجلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد گفت : آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ می‌خورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری!
مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم.
حاجی روبه من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه!؟! بخدا هنوزم بعد ۶۱ سال لبخندش و پندش یادم هست!
بارها باخودم می گم این آدما کجان و
چرا نیستن؟
چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روان‌شناسی خوندن
و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟
ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه ...!
...
#سمبوسه
مهساخانوم۲۱
۲۱

#سمبوسه

۲۲ اردیبهشت ۹۷

💟 وقت گذاشتن برای خود

ما باید برای خودمان وقت داشته باشیم.

افرادی که بدون استراحت به پیش می روند، سرانجام روزی می رسد که قدرت و بنیه خود را از دست می دهند. روزی که دیگر حوصله ندارند و احساس می کنند، وظایفشان تنها یک اجبار است که به دوش می کشند.

به خودمان وقتی را اختصاص بدهیم و این وقت را صرف استراحت، تغذیه مناسب، ورزش، تفکر، تعمق و نزدیک شدن به اصالت های بشری مان کنیم.

به خودمان زمانی بدهیم برای لذت بردن از آنچه که به دست آورده ایم.

"امروز می نشینیم، تمدد اعصاب می کنیم و دنیا را مثل یک نظاره گر می بینیم.

امروز حتی اگر آن طور که باید سرحال نیستیم، خود را با امور کوچک روزانه که به ما نیرو و انرژی می دهند، سرگرم می کنیم.

از زندگی کردن و تماشای زیباییها لذت ببریم.

امروز لحظه ای درنگ می کنیم، موهبت هایی که به ما ارزانی شده است را می شماریم، به توانایی هایمان توجه می کنیم و شکرگزار آن ها هستیم
...
سالاد سورپرایز
مهساخانوم۲۱
۱۰

سالاد سورپرایز

۲۵ بهمن ۹۶
اینم از ناهار امروزم.داخل سیب زمینی .مرغ و تخم مرغ و جعفری و قارچ رو خورد کردم و تفت دادم با یک قاشق سس مایونز ریختم (چون میخاسم رژیمی باشه یکم😅)
...
دسر پاناکوتا

دسر پاناکوتا

۲۳ بهمن ۹۶
کیک موز و گردو.خورشت محبوب شوهرم قورمه سبزی.سالاد ماکارونی.شیرموز کاکائو.بادمجون بقچه یی
مهساخانوم۲۱
۲۵
اولین سالگرد عقدم بود و این میز رو چیدم باتمام خستگی هایی که داشت ولی به دلم نشست.امیدوارم از نظر شماهم خوب باشه و اینو بالایک هاتون بفهمم
...