آهنگری با وجود رنج های متعدد، به خدا عشق می ورزید.
روزی شخصی از او پرسید:
چگونه میتوانی خدایی که این همه رنج بهتو داده دوست داشته باشی؟
آهنگر گفت وقتی تکه آهنی در کوره قرار میدهم و آن را روی سندان می گذارم و میکوبم تا وسیله ای بسازم
اگر بصورت دلخواهم درآمد میدانم که مفید خواهد بود
اگر نه آن را کنار می گذارم ...
این باعث شده، که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم. که خداوندا مرا در کوره های رنج قرار بده ، ولی کنارم نگذار ...
...