TAHA..15/01/1370
TAHA..15/01/1370

دستور پختی یافت نشد

کوبیده جوون
TAHA..15/01/1370
۲۳۴

کوبیده جوون

۵ اسفند ۰۲
چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها
کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا

گر لب فروبندم کنون جانم به جوش آید درون
ور بر سرش آبی زنم بر سر زند او جوش را

معذور دارم خلق را گر منکرند از عشق ما
اه لیک خود معذور را کی باشد اقبال و سنا

از جوش خون نطقی به فم آن نطق آمد در قلم
شد حرف‌ها چون مور هم سوی سلیمان لابه را

کای شه سلیمان لطف وی لطف را از تو شرف
در تو را جان‌ها صدف باغ تو را جان‌ها گیا

ما مور بیچاره شده وز خرمن آواره شده
در سیر سیاره شده هم تو برس فریاد ما

ما بنده خاک کفت چون چاکران اندر صفت
ما دیدبان آن صفت با این همه عیب عما

تو یاد کن الطاف خود در سابق الله الصمد
در حق هر بدکار بد هم مجرم هر دو سرا

تو صدقه کن ای محتشم بر دل که دیدت ای صنم
در غیر تو چون بنگرم اندر زمین یا در سما

آن آب حیوان صفا هم در گلو گیرد ورا
کو خورده باشد باده‌ها زان خسرو میمون لقا

ای آفتاب اندر نظر تاریک و دلگیر و شرر
آن را که دید او آن قمر در خوبی و حسن و بها

ای جان شیرین تلخ وش بر عاشقان هجر کش
در فرقت آن شاه خوش بی‌کبر با صد کبریا

ای جان سخن کوتاه کن یا این سخن در راه کن
در راه شاهنشاه کن در سوی تبریز صفا

ای تن چو سگ کاهل مشو افتاده عوعو بس معو
تو بازگرد از خویش و رو سوی شهنشاه بقا

ای صد بقا خاک کفش آن صد شهنشه در صفش
گشته رهی صد آصفش واله سلیمان در ولا

وانگه سلیمان زان ولا لرزان ز مکر ابتلا
از ترس کو را آن علا کمتر شود از رشک‌ها

ناگه قضا را شیطنت از جام عز و سلطنت
بربوده از وی مکرمت کرده به ملکش اقتضا

چون یک دمی آن شاه فرد تدبیر ملک خویش کرد
دیو و پری را پای مرد ترتیب کرد آن پادشا

تا باز از آن عاقل شده دید از هوا غافل شده
زان باغ‌ها آفل شده بی‌بر شده هم بی‌نوا

زد تیغ قهر و قاهری بر گردن دیو و پری
کو را ز عشق آن سری مشغول کردند از قضا

زود اندرآمد لطف شه مخدوم شمس الدین چو مه
در منع او گفتا که نه عالم مسوز ای مجتبا

از شه چو دید او مژده‌ای آورد در حین سجده‌ای
تبریز را از وعده‌ای کارزد به این هر دو سرا

#مولانا 🌱
...
کوبیده مرغ و بناب
TAHA..15/01/1370
۸۹
،https://abzarek.ir/service-p/msg/1796325
تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود.
ای کاش کودک بودم ،
تا از ته دل می خندیدم، نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم.
ای کاش کودک بودم ،
تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو، همه چیز را فراموش می کردم
ای کاش کودک بودم…
...
مرغ مجلسی
TAHA..15/01/1370
۲۱

مرغ مجلسی

۲۳ آذر ۰۲
یادش بخیر بچگی
می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی…
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
...
کیک سیب
TAHA..15/01/1370
۴۱

کیک سیب

۴ آبان ۰۲
#زمستان است
هوا بس ناجوانمردانه گرم است...

زمین لب تشنه و غمگین،
     امید آسمان خاموش
نگاه مردمان بر پیکر خشکیده ای مدهوش

نه بارانی...نه برفی...
نمی آید ز قلب آسمان، آخر ...
   صدای نعره‌ی مستانه ای بر گوش

خداوندا...تو میدانی
      گنه از بنده ات گر هست
             درختان را گناهی نیست....!

خطایی گر کند این بنده‌ی ناچیز
    گناه مار و موران بیابان چیست؟

چرا بگرفته ای آغوش باران را؟
مگر بغض زمستان را نمی بینی؟
مگر اندوه مهمان را نمی بینی؟
غبار آلوده چشم باغ و بستان را نمی بینی؟
مگر نوزادگان تشنه ی باران را نمی بینی؟
مگر جام ترک برداشته ی خالی
            میان مشت خاک آلوده‌ی
                بیچارگان را نمی بینی؟

خداوندا !!!
گناهم را ببخشای و
   مرا از هجمه ی فریاد خالی کن

جسارت کردم از پرسیدن بی جا،
 ببخشایم....خطاهای مرا نادیده انگار
تو میبینی و میدانم که دانایی و
           بر هر امر ناممکن توانایی

خداوندا...زمستان رو به نوروز است
زمین، اما...همان خاشاک
تیپا خورده ی دیروز است
رها کن مَشک باران را
بشوی اندوه انسان را
        ببخشای شبنمی دیگر
           چمن ها و درختان را
               طراوت بخش
                     این باغ و بستان را

سلامم را تو پاسخ میدهی بی شک
بپوشان بر تن دیماه خاک آلود
      کفن از جنس الطاف خداوندی

خداوندا...زمستان است
 هوا بس ناجوانمردانه گرم است...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎
...
شله زرد نذری
TAHA..15/01/1370
۶۲

شله زرد نذری

۳ شهریور ۰۲
بهت میگم میدونی قشنگ‌‌ترین عکسی که ازت دیدم، کدومه؟

میگی کدومه؟ نشونم بده!

بعد لابد منتظری یکی از اون پرتره‌های جذابت که عکاس ازت گرفته رو برات بفرستم!

ولی من اولین سلفی‌ِ تار و تاریکی که باهم گرفتیم و میفرستم برات و میگم این قشنگ‌ترین عکسته!

ببین لبخندتو!

بهم میگی عه من تاحالا تو این عکس فقط حواسم به تو بود!

ندیده بودم خودمو!

حالا تو خودت اصن دقت کردی لبخندت تو همین سلفیه قشنگ‌ترین لبخندِ زندگیته؟

منم جوابتو این شکلی میدم:

همونجور که یه سلفی تار دونفره می‌ارزه به صدتا عکس تکی هنری قشنگ، کنار تو بودن حتا تو شرایط بد، می‌ارزه به همه‌چیو داشتن ولی بدونِ تو بودن!

من خیلی وقته از زندگیم هیچی نمیخوام!

جز تویی که همه چیز منی!

...