یه غذای خوشمزه با سینه مرغ

۱۵ فروردین ۹۹
۶.۴k
ادامه#پارت_پنجاهم
سرشو اورد جلو درست کنار گوشم لب زد
_فکر کردی ارشام راد اونقدر احمقه که تو یه الف بچه تو روز عقد دورش بزنی
شیر شدم
+اما... دیدی که زدم
بیشتر عصبانی شد با فکی منقبض شده گفت
_هوا برت نداره که تو اون خونواده موندگاری
شده خودم با دستایه خودم اون مرتیکه رو خفه کنم نمیزارم اونجا بمونی
فکمو تو دستاش گرفت
_هرجا که بری باز برمیگردی تو خونه ارشام
اما.....
امادیگه ملکه خونش نیستی... ایندفعه نوکر خونشی.... زجر کشت میکنم انید
فکمو با ضرب ول کرد که سرم به دیوار خورد
_هه برو ازش خداحافظی کن نفسایه اخرشه
ورفت
ورفتو منو تو انبوهی غم ول کرد
لیز خوردم زانوهامو بغل کردم سرمو گذاشتم روش
+نکنه بلایی سرش بیاره
ارشام کله شق تر از این حرفاس بخواد کاری بکنه میکنه نههههههه نمیتونه به ارازه من اسیب بزنه تمیتونه اره اره نمیتونه
فردی کنارم نشست
سرمو چرخوندم اراد بود
_کجایی دختر دو ساعته دنبالتم چرا اینجا زانویه غم بغل گرفتی پاشو دو ساعت دیگه میخوای بری پیش اراز
+گفت میکشتش
اخمی کرد
_چی... کی گفت
اب دهنمو قورت دادم
+ارشام گفت برا بدست اوردنم ارازو میکشه
بازومو گرفتو بلندم کرد
_غلط کرده مرتیکه لجن سگه کی باشه بخواد به داداش من اسیبی بزنه
+قول بده
نگام کرد
_چه قولی
+ارشام هیچ اسیبی به اراز نمیزنه
درمونده نگام کرد
_قول میدم خواهر کوچولو حالا بریم
سری تکون دادم اروم شده بودم
+بریم
.............................................................................
با لبایی خشکیده خیره در بودم
نگاهی به لباسایه مخصوص تو تنم انداختم
یعنی الان قراره برم پیش اراز
درمونده برگشتم
ارزو اومد سمتم دستایه یخمو تو دستش گرفت
_چی شده خواهری... مگه دو هفتس منتظر امروز نیستی
بی حرف سری تکون دادم
_خوب پس چرا نمیری
نگاش کردم با اینکه خودش ناراحت بود اما به من دل داری میداد چقدر خوبن این خانواده
+چی... بگم.. بهش
دستشو گذاشت رو قلبم
_حرفایه دلتو جونم
اروم حولم داد سمته در
_برو نگران نباش همه چی درست میشه
نگاه گرفتم با قدمایه لرزون وارد سالن کوچیکی شدم
نگاهی به اتاق روبه روم انداختم که متعلق به اراز بود
اروم به سمته در رفتم دستگیره رو کشیدم و وارد شدم
نگامو تو اتاق گردوندم ورو اراز زوم کردم
زخمش خوب شده بود فقط بیهوش بود همین
کنارش قرار گرفتم
دسته یخی ولرزونمو رو دسته گرمش گذاشتم
لبخندی زدم
+ هنوزم گرمه... هنوزم بهم ارامش میده
رو صندلی کناره تخت نشستم سرمو گزاشتم رو دستش
+بلاخره اومدم بعده چند هفته دلتنگی بعده ساعت ها انتظار
با صدایه لرزونی گفتم
+اومدم ازت گله کنم مرد یخی
اشکم چکید
+اومدم از اشکام بگم از دلتنگیامو بی قراریام
اشکایی که قطره قطرش برا نبود تو بود
چرا رفتی مرد یخی
چراااااا
سرمو بلند کردم خیرش شدم
+مرگمو دیدم تو این چند روز... نبودی ببینی چطور تو صورت زنت داد میزدن... نبودی ببینی که دوباره میخواستن اجبارم کنند
اراززززز.... هقققق
+چرا زدی زیر قولت نامرد
قول دادی وقتی برگشتن باشی نزاری دوباره اذیتم کنند اجبارم کنند کنارم باشی جلوشون وایستی
اما زدی زیر قولت نامردی کردی مرد یخییی
نامردی تو کارت نبود..... هققققق
سرمو نزدیک دستش بردمو بوسه ای روش زدم
+بخند... از اون خنده دلبرا که چال گونت خودشو نشون میده
نگام کننن.... تا دوباره ببینم اسمون شب چقدر میتونه مشکی باشه
ستاره چشمات خاموش نشدند؟؟؟
دریایه چشمایه من که از گریه کدر شده
صدایه هق هقم اتاق رو پر کرده بود
زجه هام دله سنگم اب میکرد
دستشو کشیدم
+بلند شو... جون انید بلندشد.... به خدا چند روز دیگه اینطوری ببینمت دق میکنم.... نباشی میمیرم
بلندددد شووو
داشتم زجه میزدم که با صدایه بوق به خودم اومدم
چشمامو باز کردم چشمم به دستگاهه کنار تخت افتاد که خط روش صاف بودو صدایه بوق کله اتاقو برداشته بود
جیغ کشیدمو بلند شدم درو باز کردم جیغ زدم
+خانم پرستارررر... شوهرمممم... شوهرممم
همین کافی بود که چند تا پزشکو پرستار دوان دوان بیان سمته اتاق دم در ایستاده بودم
اقایه دکتر رفت بالا سره اراد داد زد
_شاهی دستگاه شکو بیاریننن سریععععع
داشم گریه میکردم
دکتر نگاهش بهم افتاد
_ این خانمو ببرین بیرون
پرستاری به سمتم اومدو سعی کرد بیرونم کنه داد زدم
+تورو خدا بزارین باشم
_نمیشه خانم بفرمایید
اخر سر با گریه داد زدم
+اراززززز نروووووو..... به خاطررر منننن نروووو
دستگاه شکو اوردن دره اتاقو بستنو پرده رو کشیدن
فقط اخرین لحظه ارازو دیدم که با هر شوک از تخت کنده میشه وبعد فرود میاد رو تخت
رو زمین لیز خوردم
+خدایااااا خودت برام نگهش دار... میدونی بدونش نمیتونم ادامه بدم پس نبرش... نبرش
زجه زدم داد زدم گریه کردم
داشتم جون میدادم لحظه هایه سختی بود
رفتنه عشقتو ببینیو اروم باشی مگه میشه
+خدایاااا این اخرین خواستمه فقط اراز سالم بمونه بسمه اگه بهوش بیاد دیگه پیشش نمیمونم تا عذاب بکشه میرم
هق زدم.... +میرممممم
دست به دامن اماما و پیامبرا شده بودم
+یا حضرت فاطمه
دست به دامنت میشم برام مادری کن نگهش دار برام قسمت میدم به حسینت به حسنت نگهش دار نبرشش
اشکام بند نمیومدن
یه پرستار اومد بالا سرم کمکم کرد رو صندلی بشینم بهم یه لیوان اب داد تا اروم شم
دیگه جیغو داد نمیکردم فقط بیصدا زجه میزدم
ارادو ارزو هم از جیغایه من فهمیده بودنو بی قراری میکردن
همون موقع در اتاق اراز باز شدو دکتر بیرون اومد
لب زدم
+چی... شد.. اقایه... دکتر
نگام کرد عمیق
_نمیدونم چی بهش گفتی که باعث شوک شدو نفسش رفت..
نفسه منم رفت
+ارازم... چی... شد.. دکتر
_با همه سعیمونو کردیم
+نععععع
نگام کرد
_هنوز حرفم تموم نشده دخترم
ما همه سعیمونو کردیم اما حرفایه تو بیشتر تاثیر داشت که برش گردوند
+خوبه.. حالش
لبخندی زد
_صبر کن استراحت کنه تازه از یه خوابه عمیق بیدار شده سه ساعت دیگه که چشماشو باز کرد میتونی ببینیش
نمیدونم چی شد که افتادم
کنارم زانو زد
_چی شد دخترم
لبخندی زدم اشکام بند نمیومدن
+ممنون... اقایه دکتر ممنون
_از قلبت ممنون باش که برش گردوند
سری تکون دادم
بلند شدم سمته در دویدم درو باز کردم
+اراز بهوش اومد.... ارزو.... اراز برگشت
بهوش اومدددد
دویدم وارزویه شوک شده رو بغل کردم به خودش اومدو اونم زار زد تو بغلم اما این اشک اشک دلتنگیو ناراحتی نبود اشکه شوق بود
اراز با خوشحالی به مادر جونو احسان خبر داد
منم بعده وضو گرفتن به سمته نماز خونه رفتم چادر سرم کردمو به نماز ایستادم
سجده کردمو از ته دلم شکر گذار خدا شدم
سرمو که بلند کردم نگام افتاد به دوست تازه عروسم
با چشمایه اشکی خیرم بود
بلند شدمو بغلش کردم
_خوشحالم که عشقت برگشت... دعا کن شوهره منم برگرده
+انشالله اونم برمیگرده
_خداکنه
+به خدا توکل کن
بعده حرف زدن با دوسته چند روزم که هر روز تو نماز خونه باهم کلی دردو دل میکردیم به سمته سالن رفتم
بعده انجام دادنه کارا ارازو منتقل کردیم بخش
تو اتاق کنار تختش نشستم تا بهوش بیاد..
...
نظرات